پایگاه مقاومت بسیج مسجد امام جعفر صادق (ع) شهرستان دزفول

Mosque Emam Jafar Sadegh
پایگاه مقاومت بسیج مسجد امام جعفر صادق (ع) شهرستان دزفول

بسم رب الحسین (ع)
عشق یعنی یک خمینی سادگی
عشق یعنی با علی دلدادگی
عشق یعنی لافتی الا علی
عشق یعنی رهبرم سید علی
شادی روح امام و شهدا و صلحا اجمعا صلوات ....

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
لبیک یا امام

پایگاه بسیج مسجد امام جعفرصادق(ع)

هیئت امناء مسجد امام جعفرصادق(ع)

جــــامعــه فـرهنگــــی جـعـفـریــــــون

جناح مومن و انقلابی شهرستان دزفول

آخرین نظرات
  • ۹ مرداد ۹۵، ۲۰:۲۴ - محمد آذرکار
    ++
  • ۱۳ تیر ۹۵، ۱۷:۰۲ - علی اکبر حاتمی جراح
  • ۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۱:۵۹ - محمد زاهد

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

محسن حججی از اسارت تا شهادت

| پنجشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۳۶ ب.ظ


امروز ۱۸ مرداد نخستین سالگرد شهادت شهید مدافع‌حرم محسن‌حججی است


روز 16 مرداد بود که

شهید حسن سفیران

| جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ق.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگینامه شهید والامقام:حسن سفیران

دیگر بار قامت بلند ایمان در راستای خون ایستاد و یار عاشق پاک باز حسین(ع) شهادت را رنگی دیگر داد این بار بر درمان حسن سفیران بود که با عشق سرشار از ایمان بسوی جبهه نبرد حق علیه باطل شتافت و با خونش فریاد هل من ناصرا ینصرنی امام و قائدش را لبیک گفته و به لقاءالله پیوست. گفتیم با گذری در زندگیش برای شما برادران و خواهران عزیز این مطالب را متذکر شویم که اگر مخلص شدی خدا ترا میخواند و عاشقت میشود و همچنین ببینیم از این صفاتی که برادر شهیدمان داشت ما چه اندازه خود اینها را داریم.

برادر پاسدار حسن سفیران در سال 1340 در شهر خون دزفول عزیز و الگوی شهرها در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود از دوران ابتدایی تا راهنمایی و از دوران راهنمایی تا دبیرستان در کنار درسش در دکان پدرش کار میکرد و یک لحظه بدر را فراموش نمیکرد و اینطور بود که هر کس فکر می کرد حسن برادر پدر می باشد و از کار کردن در منزل و دکان کوتاهی نمی کرد روحیه کار و تلاش و فعالیت در درونش وجود داشت که میبینیم در دوران قبل از انقلاب در آن جو خفقان برادر شهید حسن از دکان پدر بعنوان محلی برای تبلیغات و نشر اسلام و روشن شدن حق از باطل استفاده می نمود و در اینجا است که برادرمان مورد شناسایی پلیس و ساواک قرار میگیرد و بعد از چند روز تعقیب شهید حسن با زیرکی خاص خویش فرار کرده و از این جریان جان سالم به در میبرد و یکبار دیگر در اثر فعالیت هایش بر ضد رژیم ساواک پدرش را دستگیر کرده و یک روز ایشان را شکنجه روحی داده که شاید پسرش را لو دهد ولی دژخیمان موفق نمی شوند و الحمدالله در این گیر و دار باز هم برادر حسن هیچگونه مدرکی از خود بدست ساواک نمیدهد. در کنار این همه فعالیت وی در جلسات قرائت قرآن شرکت می جست و از این جلسات برای خود سازی و دیگر سازی استفاده می نمود روزها به همین منوال میگذشت تا اینکه بوسیله پخش اطلاعیه های امام و تکثیر آنها توسط او و همرزمانش مردم آگاه شده و با تظاهرات و راه پیمائیهای مکرر مخالفت خود را علیه رژیم پهلوی اعلام میدارند و در این مواقع است که مردم آزادی و استقلال خود را باز می یابند برادر شهید از تلاشهای شبانه روزی باز نمانده و با پیروزی انقلاب اسلامی ایران در کمیته انقلاب اسلامی دزفول و یونسکو بکار خود ادامه میدهد و با تلاشهای شبانه روزی خویش خیلی از ضد انقلاب داخلی را دستگیر مینمایند برادر شهید چون مسجد را به عنوان سنگر میدانست آنی از آن غافل نمی شد و به این علت بود که کار اصلی خویش را شرکت در جلسات مسجد میدانست و از این پایگاه محکم با عقائد منحرفی که در جامعه وجود داشت و هنوز هم وجود دارد قاطعانه برخورد  میکرد و با بیان رسایش مواضع انقلاب اسلامی را برای این فریب خورده ها روشن مینمود برادر شهید حسن چون از اخلاق حسنه ای برخوردار بود در اولین برخوردش مردم را شیفته خود میکرد.

خلاصه زمان گذشت تا اینکه جنگ تحمیلی عراق علیه انقلاب اسلامی ایران شروع شد. برادر شهید میدید که مسئولیت سنگین تر شده و می بایستی کار بیشتر کرد از این جهت در ستاد بسیج مسجد امام جعفر صادق(ع) بعنوان مسئول بسیج شب و روز کار و فعالیت میکرد از طرفی چون در فکر مستضعفین بود از نظر مادی و معنوی به این قشر رسیدگی مینمود و از طرفی دیگر خیلی در فکر برادران بسیج بود. در هر لحظه که فرصت میکرد در ایجاد طرحی برای پیشرفت دیگر برادران از نظر فکری و عقیدتی بود وی بارها به جبهه های مختلفی از قبیل کرخه، شوش، دالپری اعزام میشد و وقتی از جبهه رفتن سخن به میان می آمد میخواستند بعضی از برادران را به جبهه بفرستند میگفت که اگر یکی از شما برود و شهید بشود من خجالت می کشم پس می بایستی اولین نفر باشم که به جبهه بروم و شهید بشوم و به حرفش جامه عمل پوشاند و در آخرین بار که به جبهه دالپری اعزام گردید، به آرزوی دیرینه اش یعنی به لقاء معشوق خویش رسید.

(دست نوشته‌های شهید پور موسوی)

الحمد الله الذی هدینا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدینا الله « 43 اعراف »

اَللَّهمَّ مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذل تشاء بیدک الخیر انک علی کلّ شیئ قدیر «26 عمران»

رب اعوذ بک من همزات  الشیطان * و اعوذبک رب ان یحضرون « 98 97 مؤمنون »

و ما اترء نفسی انّاالنفس لا ماره بالسّوء الا ما رحم ربّی  « 53 یوسف » 

 ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذا هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب. (آل‌عمران 8)

حمد و سپای خداوندی را ست که ما را بر سبیل سعادت و کمال و انسانیت هدایت نمود و پایدارمان ساخت باشد که به نظر لطف و عنایت او ثابت و استوار بمانیم‌. انشاءالله

درود و صلوات بی حد و حصر بر جمیع انبیاء و مرسلین سیّنا خاتمهم و افضلهم محمّد بن عبدالله صلی الله علیه واله و براو صیاء و اولیاء گرامیش ، خصوصاَ بقیت الله فی الارفین حجه بن الحسن العکسری « روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه فناء » 

درود و آفرین بر پویندگان طریق ولایت علوی و رسالت خونین عاشورای حسینی و فقه جعفری و شهیدان گلگون کفن طریق کربلای حسین بن علی علیه السلام  و طلب مغفرت و آمرزش و ارتقاء مقام قرب و رحمت برای این صدیقان ولایت و طول عمر با برکت و پاینده برای امام خمینی و رزمندگان جان بکف عشق حسین جبهه حق علیه باطل جمهوری اسلامی ایران  انشاءالله .  آنچه سبب گشت تا چند اموری را که بر بندة حقیر و ناچیز و مملوک درگاه ایزد متعال بر صحیفة نوشتار نگارین سازم و حقیقتها ئی را که به منصه ظهور رسیده است بر نویسم چیزی جز به توجه حق و تفضل و لطف امام عصر عج الله تعالی فرجه نبوده است . باشد که چند گفتار و چند سطر نوشتار سبب ثبات قلوب و اطمینان دلها و پایداری بر طریق حق و امیدواری به عنایات باری تعالی و همت و کوشش برای تعالی بخشیدن و برقراری دین حق بر دلها باشد که به قول گفتار عظیم الهی   « جاء الحق من ربک فلا تلونن من المترین »

و زدودن هرگونه شک و تردید و شبهه از ضمایر حقیقت طلب و کنار زدن حجابها و گرد و غبارهای اوهام و پندارهای ما. 

انشاء الله

اما هدف از اینکه این مسائل را مشتاق به نگارشتن باشم این بود که این امور را از بیم اینکه ریا نباشد ، یا سبب دری برای غلفت و مشغول شدن به خود یا جلوگیری از عجب و فخر فروشی نباشد، قصد نداشتم برکاغذ به مرحله دیدار سازم، امّا در این حین کسی مرا سر زنش نمود و توبیخ کرد که اگر ننوسی ظلم به آیندگان نموده‌ای. با توجه باین تشر باز با خود گفتم: تا امام زمان عج الله‌فرجه که مورد عنایت او گشته‌ام تأیید نفرماید آشکار نمی‌سازم. تا اینکه آن کسی که از برای من واسطه گشته برای سید من ، و سلطان نصیر است گفت: که برگوی و بر صحیفه نگاره دار تا سبب خیرات و برکات گردد و تا زمانیکه دیگران از آن بهره‌مند گردند برای تو خیرات و برکات در لوح الهی نگارش سازند . و این توصیه در تاریخ 7/ 7/ 1366 بعد از نماز مغرب وعشاء در مسجد و در روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه اسلام بر من امر می‌گردید.

 باشد که ذخیرة خیری برای پدر و مادر عزیز و گرانقدر که خدایشان اجرشان دهد و بعضی از دوستان گرانمایه و صدیق شفیق گردد وطلب مغفرت و ارتقاء قرب به حضرت حق گردد برای شهیدان طریق ولایت و امامت. انشاءالله سزاوار و شایسته می‌باشد قبل از اینکه به نگارش این جریانات بپردازم عوامل و اسبابی را که به وجود آمدن این حالات را سبب گشت را بر نویسم بعد از اینکه بعد از عملیات والفجر 8 در تاریخ 15/3/65 پایانی خویش را گرفتم وبرای درس خواندن به شهر آمدم براثر مسائلی که گذشت و پیش آمد یک روز یکی از برادران عزیز که خداوند متعال انشاءالله جزای خیرش عنایت فرماید منزل ما آمد و بعد از گفتگوها و سخنانی که بین طرفین رد و بدل گشت او به من خطر شرک و دخول اغیار را در طریق الهی را گوشزد نمود و مرا بر حذر داشت از اینکه دچار شرک و شخص نگری گردم، و همین امر تا مدتها در گوش دلم صلا در می‌داد و بانگ وحشت زا می‌زد و همانند نهیبی ترسناک مرا به لرزه وا می‌داشت تا اینکه بخود آمده و خوشی خویش را باز یافتم و دردرون خویش خروش و جنبشی ویران ساز و دگرگونی و انقلابی بنیان کن ایجاد کردم وهمت و هم خویش را بر آن داشتم تا اینکه هر چه استطاعت و توان دارم هر چه بیشتر اساس شرک را در حیات و مات و کار و طاعت و عبادت و خواب و بیداری خود راه ندهم و برچینم وهر چه افزونتر اموری را که سبب این مرض بزرگ می‌گردد از آن کناره گیرم و عواملی را که سبب خلوص بیشتر می‌گردد دستاویز خویش سازم. و برای این منظور بهترین حبل و رسیمان محکم را قرآن قرار دادم که خودش گفته وحبل الله المتین و امام متقین حضرت علی علیه السلام می‌فرماید: شفای دردهای خویش را از قرآن بخواهید و در گرفتاریهای خویش از آن یاری جوئید ، زیرا دوای بزرگترین دردها در قرآن است و آن درد کفر و نفاق و تباهی و گمراهی است پس بوسیلة آن از درگاه خدا سؤال کنید و با دوست داشتن آن بخدا روی آورید و بوسیلة آن از خلق خدا چیزی نخواهید که تنها چیزی که بندگان بوسیله آن بر خدا تقرب جویند قرآن است و بدانید که قرآن شناعت کننده‌ای است که شفاعت آن پذیرفته می‌شود و گوینده‌ای است راستگو که گفتارش را باور می‌کنند ، در روز قیامت قرآن هر که راشفاعت کند شفاعتش پذیرفته می‌شود و هر که را قرآن روز قیامت زشت بداند گفتارش به زبان او تصدیق می‌شود.« خ 175/ ج البلاغه فیض» اموری که بر من گذشت از این دوره آغاز می‌گردد.

«عنایت شهید»

« بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمد الله رب العالمین وصلی الله علی محمد واله الطاهرین » مدتها بود که سرگردان وحیران دنبال اموری بودم که به آنها دست یازم و طریق صحیح برای کسی کمال را بیابم و در آن مسیر حرکت نمایم و همین ای سبب گشت که روزی بیاد شهید بزرگوار و فاتح بدر خونین سال 64

حمیدرضا عظیمی بطور عجیبی خاطرم را برای خودش گرفته بود و در وجودم حضور پیدا کرده بود . از این فرصت استفاده کرده و او را برای رسیدن به مقصود خویش وسیله و دستاویزی قرار دادم تا به آنجا برسم و از او مطلب یاری و کمک خواستم در هر وقت که فراعتی و خلوتی ایجاد می‌گشت او را زیر سوال می‌برم و آماج خویش را بسوی او روانه می‌ساختم که شماها رفتید و مرا اینجا گذشتید. پس حالا که رفته‌اید و درمأمن الهی و در باغستان رحمت ربوی منزل گزیده‌اید ما را به حال خود واگذارید و راهنمایمان باشید و هر وقت که بر سر مزارش می‌رفتم دگربار یاد روزگارانی که با هم همنشین و هم گفتار بودیم یاد می‌آوردم و او را مورد خطاب قرار می‌دادم که: تنها در روزگاران دنیا دوست بودید آیا این شرط دوستی و وفا است . آیا این شرط غیرت و مردانگی است ،آیا ائمه اینگونه با شیعیانشان معامله نمودند و از این سخنان و از سر مزارش بلند نمی‌شدم تا آنکه آن شورو التهاب سوزناک و دردآور درونیم فرو می‌نشست و سکینه و آرامش جایگزین آن می‌شد. روزگاران و دورانی را با این احوال بسر بردم و همانند دیوانگان از این کوی و بر زن بآن دیر و مکان پناه می‌بردم تا اینکه یک شب او را در خواب دیدم . همین مسئله را با در میان گذاستم ، شما رفتید و فیض وکمال و قربت را نصیب و بهرة خوایش ساختید و حجابها از جلو دیدگان شما کنار زده شد و حقایق برای شما نمایان شد اما ، ما را تنها گذاشتید ، حالا چه باید کرد و چگونه باید رفتار نمود . او به من گفت: نگاه این لوح کن ، لوح زرین خیلی نورانی بود و انور از آن ساطع می‌گشت ، بر روی آن اموری حکاکی و نگارش گشته بود که بر اثر ساطع گشتن و نور آن هر چه سعی نمودم که آن جملات را بخوانم نتوانستم و چشمهایم از شدت نور افشانی آن تاریک و بسته می‌شد . به حمیدرضا گفتم که: نمی‌تو‌انم بر اثر نور افشانی آن آنرا بخوانم داد به من گفت: خیلی روشن و راضح است و گویا . ولی در جواب او گفتم قادر به خواندن آن نیستم ، و این جریان چند بار تکرار گردید و نتوانستم نوشته های حک شده بر روی لوح زریّن را بخوانم . تا بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی به او گفتم آیا این نوشتار حک شده همان حکمت 79 نهج‌البلاغه نیست او خندید و گفت: چرا ، این هم مثل همان حکمت می‌باشد . اینکه حکمت ، حکمت 79 – نهج البلاغه فیض الاسلام : او صیکم بخمسٍ لوضربتم الیها اباط الابل لکانت لذلک اهلا لا یرجون احد منکم الا ربه ، و لا نحافن الا ذنبه ،

و لا یستحین احد منکم اذا سئل عما لا یعکم ان یقول لا اعلم و لا یستحین احد اذا لم یعلم الشیر ان یتعلمه، و علیکم بالصبر فان الصبر من الایمان کالراس من الجسد ،

 و لاخیر فی جسد لارانس معه و لا فی ایمان لا صبرمعه .           

« قرآن بخوانید »

در محرم سال 1265 بعد از دورانی که بر من سپری گشت ، با نشست و بر خاستها با این و آن ، با سخن گفتنها و گفتگو کردنها با این و آن که داشتم متوجه گردیدم که بعضیها توجه آنچنانی به قرآن نمی‌کنند و هر کس به گونه‌ای با قرآن معامله می‌نماید و هر کس از دید خود با امور مواجه گشته  و عکس العمل از خودنشان می‌دهد. دیدم آنچنان که می‌باید به قرآن توجه شود و تأمل نیز ، همچنین بهره برداریها و سودگیریها که می‌باید صورت گیرد تا مسیر عمل نمودن‌ها اندیشه کردنها و اظهار نظرها مؤثر افتد نمی‌شود  هر کس نسبت به اعمالی که از خود بروز می‌دهد راضی است و به همین علمی که کسب نموده بسنده کرده است . همین امر مرا رنج می داد ، چون می‌دیدم با چنین اندیشه و طرز تفکری چه اموری که به فساد کشیده نشده است ، چه پیوندها که گسسته نگشته است ، چه همتها که به سستی نگرائیده است ، چه بی‌تفاوتیها و بیگانگیها که در اعماق جانها بوجود نیامده است ،چه گناهان و خطا کاریها و مفسدهها که شایع نگردیده است ، چه حجابها و ظلمتها که جلو دیدگان ضمیر و فطرت را نپوشانیده است چه ظلمتها و قساوتها و پرده نیفکنده و چه غبارها و خاشاک معاصی که بر دلها ننشسته است ، همین امور سبب گردید تا دگربار آن اندوهها و اسفها از این جهالتها و نادانیها و قساوتها و پرده‌ها و مهرها که بر قلبها چیره نگشته و نزده است . تا در تاریکی از روزها ی محرم استغاثه خویش را به ساحت مقدس امام عصر«سلام الله علیه»  برده چرا که در احادیث آمده است .

   « هر کس شکایتی را نزد مؤمنی برد همانند آنست که نزد خدا بوده باشد و هر که ناراحتی و شکایتی را پیش کافر و شخص نابابی برد همانند آنست که شکایت خدا را پیش او برده باشد » عقدة درونی خویش را برای او به زبان دل بازگو نموده و طلب استعانت و یاری از او خوستم و گفتم من می‌خواهم شیعة شما باشم تا از انحرافات و کجرویها در امان باشم و از ظلمتها و کوردلیها و قساوتها رهایی یابم آن بزرگوار و عزیز سوز درونی ما را اجابت نمودند . قرآن جلو روی من بود آنرا گشوده بعد از باز نمودن قرآن همان چیزی را که می‌خواستم نشانم داد و گفت : اینگونه باشید و این رویه و روش را در پیش دارید و آن را محکم بگیرید و سستی نکنید تا به کمال برسید و از هرگونه شرکها و نفاقها و ظلمتها و جهالتها و نابخردیها  رهائی یابید. تا زنگار گناهان از قلبها زدوده گردد و قساوتها از دلها  رخت بر بندد و چشمها بینا ، گوشها شنوا و دلها متذکر و متنبه و هوشیار شود و از انحرافها و فسادها و نادانیها و مهر بر دلها خوردن و پرده بر گوشها زدن در امان باشید .

    چراغ ایمان و هدایت و تقوا پیش رویتان باشد و از هرگونه شبه‌ها و تردیدها و کجرویها رهانیده گردد . و آن آیه آخر سورة مزمل می‌باشد: «20 المزمل »

« دیدار یار »

مهمترین و ارجمندترین و بهترین  اتفاق که شاید خویش آنرا قابل وصف نمی‌دانم بلکه نظر رحمت و کرامتی از جانب خداوند جل و علی و همچنین عنایت و توجهی از ناحیة ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین می‌دانم جریانی است که بعد از عملیات کربلای 4 در سال 65 ه.ش برای من فقیر و گدای غنای مطلق افتاده و نیازمند محّبت اهلبیت پیش آمد .

 اول ریشة آنرا اشاره کنم بعد اصل جریان را نگارشتن کنم. در سال 63 در منطقة پاسگاه زید عراق بودیم مه از یکی از برادران شنیدم که یکی از دوستان از خصوصیات ایشان احتمام و توجه خاص داشتن به زیارت جامعة کبیره می‌باشد و این امر ذهن مرا تا مدتها بخویش مشغول ساخته بود که سر این زیارت چه می‌باشد؟ تا بعد از مدتی که پایانی گرفته و به شهر آمدم. در ایام ماه مبارک رمضان اعلام کردند که برنامة درس اخلاق آیت اله مشکینی توسط ارشاد اسلامی از طریق ویدئو در مسجد امام حسن عسکری علیه‌السلام دایر خواهد بود . برای کسب و دریافت روش صحیح اخلاق در رابطه با اخلاق فردی و اجتماعی برای استماع سخنان ایشان در آنجا حضور یافتم .

 بعد از چند روز از این برنامه گذشتن ، در یکی از جلسات ایشان در آخر بیانات گهربار آن مرد بزرگوار اشارهای به قسمتی از زیارت جامعه نمودند و توصیه و سفارش خاصی به خواندن آن نمودند. همین امر سبب گردید تا توجه نظری به زیارت جامعه نمایم . در این باره تصمیم گرفتم ، با توجه به اینکه گفته بودند که در طول هفته نامة اعمال شیعیان دوباره به حضرت ولی عصر روحی فداه عرضه می‌گردد ، برنامة خواندن زیارت جامعه را در شب سه شنبه که نیمه هفته می‌بود بخوانم . مدتهای مدیدی آنرا جهت توسل به خود حضرت خواندم و بعد از گذشت دورانی مقرر بدین شد که هر شب سه شنبه به نیت توسل و عرض ارادت به یکی از چهارده معصوم برگزارش سازم ، و این برنامه با توجه خاص و اهتمام وافر ادامه داشت تا بعد از عملیات کربلای 4 سال 65 . در آبادان کنار بیمارستان آیت اله طالقانی در آتش نشانی خرمشهر مستقر بودیم. در طول مدتی که در آنجا مستقر بودیم هرگاه و هر وقت فراغتی و خلوتی ایجاد می‌گشت هنگام قبل از اذان ظهر یا غروب آفتاب در جائی به تنهائی قدم می‌زدم و با پروردگار خویش را از و نیازی می‌کردم و اظهار عجز و فقر و فاقت می‌نمودم و دوا و شفای آن غمها و دردها را از او طلب می‌نمودم و همچنین بعضی از شبها هم در زیر آسمان سیاه و مملو از ستاره های درخشان و نورانی در همان سرد زمستان با امام خویش درد دل می‌کردم تا یک شب که شب سه شنبه بود با برادران دیده بانی توچخانه ل7 نشسته بودیم و با هم حرف و سخن بر زبان جاری می‌ساختیم و چای می‌نوشیدیم . بعد از مدتی جلوس و همنشینی برادران بر خاسته و هر کس اسباب خفتن را معیا نمود و خوابید . طبق قرار همیشه بلند شدم و رفتم وضو ساختم و آمدم بر روی پتویی که جهت خفتن افکنده بودم نشستم . از امام زمان سلام الله علیه عذر خواهی و ندامت و طلب عفو از تأخیر انجام زیارت را نمودم ، که ببخشید تا این وقت طولش دادم ، زیرا سزاوار نبود و از ادب بدور بود که با این برادران اینگونه رفتار نمایم و از میان جمعشان برخیزم بعد از این سخنان که با حضرت در میان گذشتم ، صد تکبیر مقدمة زیارت را گفتم یک لحظه احساس کردم چشمهایم بسته گردید و در حالت بیداری احساس کردم پرده‌ای کنار زده شد . در این احوال متوجه شدم که به حالت دوزانو در برابر آقا و سرور و مولای بزرگواری با قامتی رشیق و دیبائی لطیف و درخشان و بر تن در برابرش نشسته‌ام و تعدادی با لباس ساده نظامی که سه نفر سمت راست آن بزرگوار و سه نفر سمت چپ برگرد آن حضرت به حالت دوزانو نشسته بودند که آن سیّد جابل القدر به من خطاب نمود که: سیّد ناراحت نشو ، همین کسانی که تو با آنان همنشین می‌باشی من هم با تعدادی از ایشان همنشین می‌باشم ، بعد از گفتاری چند با آن عزیزجان متوجه شدم که سیّد ما و مولای ما و امام ما حضرت حجه بن الحسن العسکری روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه فدا است . بعد از چند لحظه دیدم پرده جلو آمد و چشمهایم باز گردید. با حالت تضرع و ابتهال و زاری و گریان در حالی که قابل وصف برایم نبود و در پوست خویش نمی‌گنجیدم زیارت جامعه را خواندم . بعد از آن شب تا مدتها این جریان اتفاقیه مرا به خودش مشغول ساخته بود ولی برای کسی آشکار نساختم چون می‌دانستم همانند گذشته‌ها ،با آن روبرو خواهند گشت و برخورد خواهند نمود . مدتها بعد از این برنامه که با شور و حال خودش اجرا شد . یک شب در جزیرة مینوی آبادان بودیم که برای یافتن جسد چند تن از برادران شهید که در عملیات کربلای 4 بجای مانده بودیم ، در آنجا آن شب را شب میعاد با حضرت بقّیه الله الا عظم روحی فداه نامگذاری می‌نمودم و بلطف عنایت حضرت حق و توبه حضرت صاحب الامر امیدوارم مستدام و پایدار باشد انشاء الله بعدها چند نفر از کسانی که آن شب آقا و سرور ما و نورچشمان پیامبر(ص) بر من گفت را شناختم . از خداوند متعال و نظر لطف ائمه هدی خواهانم که ما را بر طریق وصول به خودش پایدار سازد و روی دلمان و قلبمان را از خودش معرفی نسازد و ما هم اعراض از هدایت و راهنمائیها و کراماتش و تفضلاتش ننمائیم . انشاء الله .« ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذا هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاک »                 

تفضلی دیگر ازحق

از جمله حالاتی که بر من به لطف و عنایت حضرت حق جل و علی و محبت و کرامت ائمه اطهار ارزانی شد جریانی است که ساعات اولیه روز سوم عملیات کربلای 5 سال65 بوقوع پیوست .طبق برنامه همیشه در هر عملیاتی، مغنای سیاهی بر دورگردن خویش می‌گذاشتم و شب عملیات همراه خویش می بردم و در طی مدت شب عملیات ذکری را مشخص می‌نمود که در تمام جریانات متذکر آن باشم تا اینکه سبب اطمینان قلب و توجه به خداوند رحمان گردد. در شب دوم عملیات بدر همیشه ذکر یاکریم یارب را که از مناجات حضرت امیرالمؤمنین  علیه السلام در دعای کمیل است می‌خواندم و می‌رفتم . در روز دوم عملیات بدر در سال 63 حدود ساعت 30/ 15 دقیقه بر اثر ترکش خمپاره مجروح گردیده و مجبور به انتقال به بعقب شدم ولی زمانیکه در قایق بر اثر خونریز ، ضعیف عارض من شده بود در کف قایق خوابیده بودم که دراین حالت که بودم همیشه ذکر می‌گفتم و دعا می‌خواندم که خدایا تَقَبَّل مِنَّا ، و همینطور بر زبانم ذکر جاری بود ، که در حین ذکر گفتن حالت خاصی به من دست داد که احساس می‌کردم که هیچ چیزی بجز خدا در درون من نیست . همین جریان که اتفاق افتاده بود سبب گردید که قبل از عملیات کربلای 5 سال 65 از خداوندمتعال در خواست نمایم که باردگر آن حالت را بر من افاضه سازد . تا اینکه شب سوم عملیات بهمراهی گردان سلمان که من بعنوان دیدبان مانوری همراه آنها بودیم آماده رزم با دشمن بعثی گردیدیم . پشت نوک کانال پرورش ماهی مستقر شدیم تا رمز عملیات گفته شود ، طبق برنامة مقرره در این عملیات مصمم بودم که همیشه صلوات و درود بر محمّد و آل اطهارش بفرستم . رمز عملیات گفته شد و وارد عمل شدیم بعد از مدتی درگیری مجبور به برگشت شدیم ، درحال برگشتن به پشت خاکریزی که برای خودروئی احداث شده بود برمی‌گشتم که در سینة خاکریزیک لحظه  متوجه شدم ، آر ؤ پی ، جی 7 تقریباً در یک متری من در خاکریز فرو نشست و عمل نمود که بعد از چند لحظه بسیار کوتاه درخود بعضی از اعضاء خود احساس سوزش شدید می نمودم.

در آن لحظه به خود گفتم نکند یکدفعه سست شوی و بمانی و همین امر سبب گردید که خود را به پشت خاکریز رساندم و مسیر رفته شده را برگشتم تا رسیدم به پشت نوک کانال پرورش ماهی .جائی که قبلاً مستقر بودیم . در آنجا به یکی از برادران مسئول گفتم که بر اثر جراحاتی که وارد شده مجبورم که به عقب بروم ، و ایشان گفتند  باشد . هر دو پایم و دست راستم ترکش خورده بود و خون زیادی رفته بود ولی مجبور بودم حدود چند کیلو متری را با آن وضع از کنار پرورش ماهی که آن موقع دو سیل بند آن آب بود و بصورت گل آلود در آمده بود پیاده بپیمایم ،در آن اوضاع که گلوله های توپ و کاتیوشا و مینی کاتیوشا در میان آب فرود می آمد و تیر بارهای دشمن بشدت فعالیت می‌کرد بر می‌‌‌گشتم .در آن اوضاع بود که دگر بار آن حالت روحانی که بعد از عملیات بدر برای من افاضه شده بود حاصل شد .

در آن مسیر طولانی با آن وضع مشقت بار و سخت همیشه ذکر می‌گفتم و دعا می‌خواندم و صلوات می‌فرستادم ، و به خود می‌گفتم سست نشوی و چیز زیادی از راه نمانده ، همین امر سبب گردید تا اینکه خود را به نفر بر فرماندهی رسانده و بایشان وضعیت خویش را اطلاع دادیم و ما را بوسیلة آمبولانس به ارژانس عقب انتقال دادند . لاحول و لا قوه الا باالله العلی العظیم

چه باید کرد ؟

چند زمانی از دیدار با جان جانان وقلب عالم امکان گذشت، جریان را برای یکی از برادران بازگو نمودم ، روی همین جریان یک شب به منزل یکی از دوستان جهت دیدار و زیارت ایشان رفتم بعد از سخنانی که میان ما رد وبدل گشت، ایشان به من گفت که می‌خواهم شعری را از یکی شعرا بخوانم گفتم:بفرما ایشان آن را برایم خواندند شعر این است:

شب که خورشید جهانتاب نهان از نظر است                        قطع این مرحله با نور مهر باید کرد

بعد از سخنی که دربارة این شعر گردید ایشان به من گفتند که از حضرت سؤال کنید که چه باید کرد؟ چگونه باید عمل نمود؟ وتکلیف ما چیست؟ من هم اجابت نمودم. آن شب ،شب سه شنبه بود طبق قرار،شب میعاد بود، به سبزقبا رفته، بعد از خواندن زیارت جامعه یک ختم صلوت مختصری بجای گزاردم ، بعد از این، آن حضرت را به پهلوی شکسته وبازوی کبود گشته وسقط محسن زهرای بتول سلام‌ا…علیها، وقت وداع حضرت زینب با امام حسین(ع) هنگامیکه عازم رزم بود و آخرین دیدار از خیمه‌ها،خواهر،برادر را صدا زد که ای نور دیدة مادر و ای جگر گوشة خواهر باز ایست که وصیت مادر را بجای آورم را قسم دادم و به آن حضرت گفتم که ما را لیاقت وشایستگی آن نیست که در این امور که مربوط به شماست دخالت نمائیم و مرا جوابی در خور سئوال ایشان نمی‌باشد، و کوچکتر وحقیر تر از آنم که بخواهم راهنمای او باشم. پس جوابگوی مسئلت و در خواست ایشان باشید ومارا ناامید برمگردانید. بعد از این مراسم برخواسته وبه منزل برگشتم.بعد ازآمدن به منزل اسباب خواب را نموده و بجای آوردن مقدمات آن خوابیدم. چند ساعت از استراحت شبانه گذشته آن وجود عظیم‌الشأن وقطب‌عالم امکان حضرت بقیه‌الله روحی فداء در خوابم آمد و جریان را به ایشان بیان نمودم،ایشان در جوابم به لحن پدری مهربان ودلسوزانه گفتند: باو بگو که رابطه‌اش با ما چگونه است؟ بعد از ملاقات با آن حضرت برخواسته وشکر وحمد الهی را به جای آورده و به شکرانة این تفضل و عنایت سورة انا انزلنا را قرائت نمودم. اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک میّن تشاء وتعزّ من تشاء تزل من تشاء بیدک‌الخیر انّک علی کلّ شیُ قدیر.

(تقرب به حضرت حق)

بدنباله یافتن مؤثرترین وسیله ودستاویز و بهترین راه جهت تقرب یافتن بسوی حضرت حق بودم و این اندیشه و انگیزه را برای کسی آشکار نساخته بودم. تا اینکه یک شب بار دیگر آن حضرت را در خواب دیدم ، بمحض ملاقات با آن حضرت و زیارت ایشان ،آن وجود گرامی با لحن دلسوزانه گفت :که راه و مؤثرترین و نافذترین راه برای تقرب یافتن بسوی خداوند جل وعلی ذکر است از این طریق است که می شود آدمی از پلیدیها و ناپاکیها ونجاستها و شرک و نفاق و که بزرگترین ناپاکیها می‌باشد، طیّب و مطهر گردید و آن چراغی است منیر جهت یافتن راه و نورافشانی مسیر حرکت ودیدن هر انحراف وکجی و گودال و پرتگاه و تشخیص دادن مسیر اصلی و دیدن علائم راهنمائی مسیر و به کمال تقوی رسیدن. بعد از کلامی چند با آن عزیز جانها از خواب بیدار گشتم و سوره انا انزلنا وسه سه بار سوره توحید را خواندم ودعا نمودم و دگر بار خوابیدم. امّا آنچه که قابل توجه و توضیح است این می‌باشد،ذکر نه به آن معنایی که در اذهان نارس ما می‌باشد و گمان و فکر ما بر آن حکم صادر می‌سازد،بلکه آن ذکری که هر وقت بر گناه و معصیت و فحشا و منکر و بغی و کجی واقف گشتیم و آگاه گردیدیم  گرد آن نچرخیم و بر باشیم و خویش را از آن گراب مهلک رها سازیم و هر وقت امر خداوند جل و علی و آیات او را مشاهده نمودیم و علم بدانها یافتیم و هرگاه عمل صالح و نیت خالصی بود درنگ نفموده و مصمم و امیدوار برای تحقیق بخشیدن و با انجام رساندن آن فعل و عمل جهت کسب رضایت و خشنودی حضرت باری تعالی و قرب بسوی باشیم و در این راه از هر گونه تلاش و کوشش و جهد فرو گذاری ننمائم. همچنین با مشاهده نمودن آیات و نشانه‌های خق متذکر شده و عبرت گیریم که ما مرتکب آن اعمال پلید و هلال کننده و سقوط دهنده نشویم و متوجه باشیم که مرتکب گناه اگر می‌شویم نافرمانی چه کسی را کرده ام.

ربنا وسعت کل شیی رحمه و علماً فاغفر للذین تابوا واتبعوا سبیلک و قعم عذاب الجحیم

(خروج حب دنیا)

مدتها بود که برد دعائی ابوحمزه ثمالی می‌باشیم و امام سجاد علیه السلام آنرا به او تعلیم فرموده بودند اصرار زیادی داشتم، دعا این است : سیدی اخرج حب الدنیا من قلبی واجمع بینی و بین المصطفی و اله من خیرتک من خلقک

این فراز از دعا در اکثر اوقات فراغت و یا فکر کردن و بعد از نماز در سجدة شکر یا بعضی اوقات در سجدة آخر رکعت آخر نماز می‌خواندم ، که این امر بر من محقق گردد که خارج شدن حب دنیا و دلبستگی بآن از قلب آدمی چه عواملی را ایجاب می‌کند و چه اسبابی را می‌خواهد و چه طریق و روشی مؤثر می‌افتد ، که تا آن امر محقق نگردد اینچنین حالتی برای آدمی بوجود نمی‌آید و انسان بدان دست نمی‌یابد . بدنبال این راز و سر بودم که آن وسائل و عوامل چه می‌باشند. تا اینکه در یک شب یکی از علمای بزرگ را در خواب دیدم ، که بمحض ملاقات ایشان و روبرو گردیدن با آن عزیز مسئله را با ایشان در میان گذاشتم. آن بزرگوار به من فرمودند چند لحظه تشریف داشته باشید بروم و کاری را انجام دهم و بر گردم . برای مدتی کوتاه منتظر ایشان بودم تا اینکه آن بزرگوار و ارجمند تشریف آوردند و با لحن لیِّن و دلسوزانه‌ای گفتند: اگر می‌خواهی بآن برسی وحب دنیا و زیبائیها و نگارشهای زوال پذیر و فریبنده دنیا که سبب غفلت از حق و زیبا جلوه گرشدن اعمال آدمی می‌گردد از دل تو خارج شود می‌یابد که اصرار برگناه نکنی ، بدینوسیله است که می‌توانی از این مرض مهلک رهایی یابی و انوارحق بر قلب تو تابیدن نماید و خا‌شاک و زنگارگناهان و معاصی از پرده افکنی بر قلب تو برداشته گردد. بعد از مدتی ایشان از خواب من رفتند و از خواب بیدار گشتم و به شکرانة این عنایت و توجه خداوندی عز اسمه و نظر حضرت ولی الله اعظم سورة انا انزلنا و سه  بار سورة توحید را قرائت نمود و دعای اللهم مالک الملک توتی الملک من تشاء و تنزع الملک منی تشاء وتعزّ من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیرانک علی کل شیئ قدیر را خواندم. این جریان که برای من اتفاق افتاد در زمانی بود که به نزد بعضی ما که می‌رفتم آنچه را که من بدنبال آن جستجو می‌کردم نزد کسی نمی‌یافتم یا با بعضی از مسائل را مطرح می‌ساختم آنها آنچنان حساسیتی در عمل نسبت به این امور نداشتند و یا اگرکسانی می‌بودند که مشتاق چنین وسیله و سببی بودند آنها خود بی بهره بودند فاطر السموات و لارض انت ولیی فی الدنیا و الاخرء توفنی  مسلما و الحقنی بالصالحین .

ثنائی بر شهیدان

الحمد‌الله رب‌العالمین وصلی‌الله علی محمد واله الطاهرین.

الحمد‌الله الذی هدینا لهذا وما کنا لنحتدی لولا ان هدینا الله.

حمد و سپاس خداوند عزوجل را که بر صراط حق هدایتمان نمود واگر او ما را هدایت نمی‌کرد  از گمراهان می‌بودیم. تسبیح وتقدیس مر پروردگاری است که انبیاء عظام و رسل کرام و اوصیاء گرامش را سراج منیروبشیرونذیر بشر قرار داد تا از ظلمتها وضلالتها،ناپاکیها ومهالک آنها را رهائی سازند و راهنمائی کنند. باشد که به نزول رحمت خداوندیش براین ره ثابت وپایدار باشیم انشاءالله.

نوشتة قاصر و ثنائی ناتوان برای شهادت عبدالعظیم جساس وغلامحسین عسل ، خدایشان قبول فرماید.

والذین قتلوا فی سبیل‌الله فلن یضل اعمالهم * سیهدیهم ویصلح بالهم ویدخلهم الجنه عرفهالهم. سوره محمد(ص)

سالم وتحیت خداوندی بر شهدا طریق حق وسعادت.

درود بی‌پایان و حمر بر گلگون کفنان بارگاه قرب الهی.

سلام براسماعیلیان خلیل الرحمن که عاشقانه و مستان سرعبودیت را بر سنگ قربانگاه معشوق و محبوب خویش گذاشتند. سلام بر آنانکه رضایت، برمصائب و درد‌های وصول به کوی حبییب وطریق رسیدن به معشوق خویش دادند.  سلامتان باد،ای میهمانان خوان گستردة رب جلیل ودود.مبارکتان باد، ای قربانیان ره بندگی مولای خویش. ای شهیدان شاهد، با تحیت وسلام در وادی ایمن الهی ومکمن(مأمن) عشق و قرب خداوندی ومأمن صفاء ربوبی دخول نمائید.

ای گواهان ایثار وشجاعت ورشادت ومردانگی ،میزبانان بارگاه الهی ومسیحان عرش خداوندی و راکعان فرمان زبویی وساجدان خالق رحملنی به پیشوازی وخیرمقدمی شما به پیش آمده‌اند.

شهیدانی که صداقت وجودیتان بر سبیل اخلاص بندگی پروردگارتان ،شما را به صف اولیاء اصطفاءالهی ملحق ساخت. شهیدانی که سرتان را عاریه به خداوند کریم دادید، قلبتان را از غیراو تهی نمودید ،و از دخول اغیار نگهداری کردید.

شاهدان خدائی که رضا بر قضاء او گشتید، وتسلیم فرمان او شدید. چه زیباست زمانی که قدوم مبارک خویش را برداشته و در باغ رضوان الهی فرود می آورید و همه مرارتها و درد‌ها و رنجها و در کام وجودیتان به گوارای شهد می‌باشد. مرواریدها ویاقوتها وسرخفام واحمری که خود گواه بر پیشانی عبودیت و رضایت بر خشنودی امر مولایتان سائیدن است و دال بر مدهوش در جمال زیبا ورخ گشاده رویتان می‌باشد

ای کواکب منیر زمینی اگر خورشید طلوع کند، از این است که . نور درخشانش می خواهد بر صورت حمیده وگلگون شما نظاره افکند.

اگر زمین به خویش مباهات می ورزد ،بدین دلیل است که قدوم اخلاص و پاکی شما بر روی او واگذارده می‌شود. اگر بلبلان و پرندگان نغمه خوان آواز دلنشین سر می‌دهند ،نوای شورانگیز عاشقی و دلباختگی ومستانة شما در درگاه معشوق را می‌سرایند.

اگر باد می‌وزد می‌خواهد که هوا عطر آگین وصفای راز ونیاز با محبوبتان را برای ارمغان . به گوش موجودات و سبحان الهی برساند که اینگونه باید سرود دوستی را نواختن کرد.

واگر درختان بوسیله باد به حرکت وجنبش در می‌آیند چون آوا ونوای مناجات شما که بر آنها می‌رسد ،آنها هم هلهله کنان وپای کوبان با چهرهای بشاش وخندان ،لسان آفرین بر چنین طریق رجوع به درگاه خالق منان را بار می‌کند. آری شهیدان سیبل آن ملک‌القدوس السلام المؤمن‌المهیمن العزیز اینگونه راه دوستی وهمنشینی با یار را می‌پیمایند و با پروردگارشان معامله می نمایند.

چنین‌اند که پروردگارشان به کاتبین کرام لوح محفوظ الهی فرمان می دهد که نگارش نمایند و رقم زنند واخلاص وصداقت و طهارت و پاکی و پایمردی اینان را این چنین‌اند که به منادیان عرش الهی ندا می‌رسد که بخوانید اولیاء خاص و مجالسان عرش وبندگان اصطفاء مرتضی مرا به بارگاه عزّت و جلالم .

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی.

تحویلی دیگر

از بهترین اموری که خیلی دوست داشتم این بود که هر سال خداوند متعال به من توفیق می‌داد در ساعت تحویل سال به سال جدید در منطقه های عملیاتی باشم . در سال 66 قبل از اینکه سال تحویل گردد با خود عهد بسته بودم که در ساعت تحویل سال رابطه ، و مناجات و توسلی به ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین داشته باشم ، و این امر باشد که انشاء الله دراین سال (66) تفضلی و عنایتی بهاین بنده حقیر گردد. چند روز قبل از تحویل سال از منطقه شلمچه به منطقه فاو جهت انجام اموری به آنجا رفتیم و در ساعت تحویل سال در قرارگاه 7 بودیم و برای انجام فریضه نماز صبح به حسینیه با چند تن از برادران رفتیم . به دلیل اینکه با خود عهد بسته بودم که در ساعت تحویل توسلی داشته باشم لذا به این منظور بعد از انجام فریضه در حسینیه نشستم و شروع به خواندن زیارت عاشورا ، دعای عهد ، دعای توسل ، زیارت جامعه ، همچنین خواندن سوره‌هائی که به روایتی منتسب به امام عصر (عج) بودند و همچنین سوره‌های والفجر ، اناانزلنا ، عادیات ،کافرون ، اخلاص و فلق ، ناس پرداختد که در این احوال سال تحویل گردید و دعا نمودم که خدایا این را کلید باب عنایات ائمه اطهار بر بنده حقیر وفقیر خویش ساز ،و باب رحمت و عنایاتش را بدینوسیله برویم باز گرداند که از لطف و فضل خداوند متعال سال 66 سبب گشایش‌های عجیبی گردید از جمله شناختن چندتن که حضرت ولی عصر سلام الله علیه عنایات خاصی نسبت به ایشان داشت شدم.   الحمدلله ربّ العالمین .

قبول زیارت

در حدود تاریخ 20/3/66 بود که یکی از برادرن به من اطلاع داد که می‌خواهد همراه چند تن از دوستان جهت زیارت حضرت ثامن الائمه سلام الله علیه به مشهد مقدس سفر نماید. با توجه به اینکه من نسبت به بعضی از امور عنایت خاصی داشتم لذا تصمیم گرفتم که دو مغنای سیاه یکی کوچک و دیگری بزرگ خریداری نمایم و به او بدهم تا وقتی که به زیارت ثامن الائمه به بارگاه مقدس ایشان می رود آن دو مغنا را به ضریح آن وجود مقدس بساید و ازایشان هم تقاضا نمودم که برای این حقیر دعائی بفرماید . چون تا آن موقع حتی برای یکبار هم اسباب و شرایط برایم جهت زیارت آن امام همام مهیا و میسر نگشته بود و توفیق نیافته بودم. بعد از اینکه آن دوست عزیز به سفر عزیمت کردند من هم به منطقه جهت ادامه مأموریت رفتم . اما همیشه آن دوست بزرگوار را در سجده شکر نماز ،و یا اینکه اگر دعائی یا زیارتی بر پا می نمودم وطلب موفقیت و مغفرت برای ایشان از حضرت حق جلّ وعلی می‌نمودم . تا اینکه یک شب در منطقه در خواب بشیری به خوابم آمد و بشارت داد به آن دوست عزیز بگویم که زیارت او مورد قبول واقع گردیده است . بشکرانه این خبر و بشارت مسرت آمیز شکر خدای بزرگ را بجای آوردم و طلب خیر برای ایشان نمودم .  مدتی که از جریان گذشته بود جهت اموری مدخصی گرفته و به دزفول آمدم . آن دوست عزیز به منزل ما تشریف آوردند، بعد از گفتگو ها ومسائلی که با هم در میان گذاشتیم و جریاناتی که برایشان ، چه در مشهد و سفر و چه در دزفول واقع شده بود و بخصوص اعلام نتائج امتحانات خرداد ماه که مطلع گشته بودند اظهار ناراحتی می نمود. من بعد از سخنان ایشان ، به آن بزرگوار عرض کردم حالا که اینقدر ناراحتید پس برای بر طرف شدن این اندهها من جریان خواب دیدن آن بشیر و خبر دادن اینکه زیارت ایشان مقبول حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا قرار گرفته است را به ایشان خبر دادم این خبر بحدی مسرت بخش بود که قابل وصف برای ایشان نبود.

اللهم ماملک توتی الملک من تشاءو تنزع الملک من تشاء و تعزمن تشاو تذل من تشاء بیدک الخیر .

 

(عرضه اعمال)

طبق برنامة همیشه که برای خود تنظیم کرده بودم . قرار بر این شده بود که هر روز 50 آیه همراه بامعنی، تلاوت نمایم ، و بعد از هر ختم کلام الله مجید ، به میمنت و عنایتی که به من شده جهت ختم قرآن هدیه‌ای به یکی از دوستان اهداء نمایم . در سال 66 چون ساعات اولیه سال را با عنایات ائمه به پایان رساندم تصمیم گرفتم که اولین ختم قرآن را جهت نزدیکی و کسب محبت و عنایات حضرت بقیه الله اعظم روحی فداء شروع به آغازیدن نمایم و در صورت توفیق این ختم هدیه را به کسی که مورد عنایت ایشان است اهدا نمایم .

تا مدتها از جریان قرائت قرآن گذشت تا اینکه بعد از مرخصی که از منطقه غرب گرفته بودم و به دزفول آمده بودم . در این مدت اقامت با یکی از برادران یک شب ملاقاتی داشتیم و نشست و گفتگوهایی .تا حدود ساعاتی از نیمه شب و بعد به منزل برگشتیم . بدون اینکه کسی در جریان این رابطه و مسائل مطرح شده و یا ساعت آن باشد . روز بعد که بدیدار یکی از دوستان جهت جویا شدن از احوال ایشان رفتم ، بعد از گفتگوهائی که صورت پذیرفت متوجه شدم آن دوست بزرگوار دقیقاً جریاناتی راکه درشب گذشته بین من و آن دوست عزیز و حتی ساعت دقیق آن را بیان نمود بدون اینکه خود ایشان در جریان این واقعه باشند و یا اینکه کسی بایشان خبر داده باشد . در این احوال که دوست عزیز سخن می‌راندند متوجه گردیدم که حضرت ولی الله الاعظم سلامُ الله علیه تمام جریانات واقع شده را با آن مشکل و تردیدی راکه برای من پیش آمده بود بر زبان ایشان جاری ساخت و مرا از آن شک و تردید خارج ساخت . از همان وقت تصمیم گرفتم که هدیة ختم قرآن رابه این دوست عزیز تقدیم دارم و به میمنت همین مسئله جمله ای دربارة حضرت حجت نگارشته و در تابلوئی به ایشان اهداء نمودم. و اسئل الله الذی اکرمنی و معرفه اولیائکم … 

(وفای به عهد)

چندبار که با حمید محمودنژاد همنشینی داشتیم دوباره یک مسئله را به من گوشزد نمود یکبار بعد از مأموریت کردستان در سال 64 و دیگر بار قبل از عملیات والفجر 8 در اردوگاه پشت پادگان کرخه ،که بعد از مدتی در آخرین پیامش که داده بود آن را بار دیگر تکرار کرده بود …. جریان از این قرار بود که بعضی اوقات قبل از عملیات ولفجر به اردوگاه جهت دیدار ایشان می‌رفتم تا با دیدار ایشان قوت دلی یابم و مرحمی بر آتش و زخم درونی گذارد . یک روز برای پرسیدن یک سئوال نزد او رفتم و به او گفتم که سئوالی دارم ،اوگفت: منتظر باش تا کارها را انجام بدهم بعد خدمت شما می‌آیم. بعد از گذشت زمانی کوتاه آمد وگفت: سیّد بیا برویم پشت چادر و آنجا سئوالت را بپرس.

بعد از نشتن و جویای حال ایشان شدن یه او گفتم مشهدی حمید می‌خواهم برایم از حب حسین(ع) برایم سخن برانی واو مطلبی را که در گذشته به من گفته بود یاد آوری کرد وگفت :سیّد یک مسئله را برای تو بگویم وهمیشه این را در نظر داشته باش که ،شیعه برای یک بار در حق امامش و ولیش ظلم کرد و کوتاهی نمود و او را در صحرا ی کربلا در روز عاشورا تنها گذاشت و بواسطه و به سبب به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و تنها گذاشتن او در میان کفار و مشرکان کوفی و اموی خداوند متعال1400 سال نعمت جهاد در رکاب امام بحق و زمانش را از او گرفت و تاریخ را که ورق می‌زنیم می‌بینیم بعد از آنکه امام شهید بقیة ائمه یا در گوشة خانه نشسته بودند و یا در زندان افتاده و یا دور خلافت و امامت مسلمین وشیعیان تا به حال. اگر هم که خداوند نعمت جهاد را به شیعیان داده و عنایت کرده است دگر بار شیعه کوتاهی نماید و ساده اندیشا‌‌نه از آن بگذرد و چشم بپوشد و معلوم نیست که آیا بار دیگر خداوند نعمت جهاد در رکاب امامش را به او می‌دهد یا نه و یا تا کی بار دیگر به او بدهد.حمید گفت : سیّد از حب حسین (علیه السلام) همین اندازهبرای تو کافی است  بعد سکوت اختیار نمود . با اظهار تشکر از ایشان برخاسته و به پادگان برگشتم اما این مقدمه برای اصل موضوع بود که من نگارم آنرا . برای آماده شدن جهت امتحان همگزینش دانشجو سال 67 – 66 از منطقه غرب مرخصی گرفته و به دزفول آمدم . در این میان که در شهر بودم هر وقت از منزل خارج می‌شدم چشمم به افرادی بر می خورد که در سالهای گذشته همرزم بودند و در یک منطقه عملیاتی و در یک اعزام نیرو شرکت داشتیم ولی کم‌کم آنها از معرکه کنار کشیده بودند و دل به حیات فانی دنیا خوش کرده بودند و راضی به عبادت و اعمالشان شده بودند و به آنچه که قبلاً انجام داده بودند قناعت نموده‌‌اند و حالا که به شهرآمده بودند بعضی از آنها با عملشان می‌گفتند که آن مدت را که در جبهه بوده‌ایم و بقول بعضی ها از زندگی عقب مانده‌ایم  و بعضی‌ها‌ به کنایه و ریشخند جواب می‌دادند . همانند قطاری که از مقصدی شروع و در طی مسیر حرکت درهر ایستگاهی توقف می‌نماید و گروهی ازآن پیاده می‌شوند و از جریانات و مشکلاتی که در طی مسیر برایشان عارض گردیده اظهار ناراحتی و تأسف می‌نمایند ، که ای کاش با قطار حرکت نمی کردیم تا دچار چنین دردها و رنجهاو مصائبی نمی‌گردیدم.

همین صورت که قطار حرکت می‌کند آخر مسیر می بینی جزء قلیلی مسافر بهمراه خود ندارد. در این میان گروهی هم از اول بر هواپیما سوار می‌شوند و بسوی حضرت حق پرواز می کنند به مقصد قرب و وصال یار می‌رسند . در فکر این مسائل بودم و برخورد می‌نمودم و اینها مرا رنج می داد و با حرکت و اعمال اینگونه افراد شک و تردید به من راه می داد و احساس بیهودگی و سرگردانی در درون خویش می‌کردم . مردد بودم که اینها راست می‌گویند یا دیگران که توصیه به رفتن به جبهه می‌کنند و در این میان گروهی شهید گشته و یا مفقود و یا معلول می‌شوند تا اینکه یک روز قبل از اذان مغرب به مسجد رفتم و قرآن را به دست گرفته و برای مدت زمانی با شهید حمید محمود نژاد سخن گفته و راز درونی و غم و ا‌ندوه سینة خویش را برای او بر زبان آشکار ساختم و از او خواستم تا مرا در این امور راهنمائی کند و چراغی بدستم دهد تا از این شبهات و کج اندیشی ها رهایی یابم . از او خواستم تا جوابم را بوسیله قرآن بدهد . بعد از مدّتی درد دل دست بر قسمتی از قرآن گذاشته و آنرا باز نمودم . آنچه را که می‌بایست جواب می‌گرفتم با چشمان مشاهده نمودم جواب را گرفتم . بعد از قرائت آیات با خویش عهد نمودم که اگر مهمترین نیروها از رفتن به جبهه رو برگردانید و به جای اینکه در موقع رفتن به جبهه مرا تحسین کند و بارک الله بگویند و خدا قوت بدهند و خدا پشت و پناهت برایم بر زبان جاری سازند ، فحش و ناسزا بگویند و سنگ بسویم پرتاب نمایند از رفتن به جبهه باز نایستم و عهد کردم که تا زمانی که جان در بدن دارم دست از امام خویش و یاریش بر ندارم حتی اگر در زیر آسمان بخوابم و خاک زمین فرش و سرما و گرما پوشش من باشد .

اینک آیات قرائت شده : سوره محمّد صل اله علیه‌واله

(هدایتی دیگر)

در زمانیکه از منطقة مرخصی گرفته بودم که جهت مقدمات کنکور را انجام دهم یک روز در منزل نشسته بودم و روی بعضی از مسائل جاری که بوقوع می‌رسید فکر می‌کردم و دنبال ریشه یابی این جریانات بودم. بعد از مدتی تفکر و تأمل بعضی از جریانات که رخ داده بود برایم روشن می‌گردید . همین امر سبب می‌شد که مقداری حالت تأثر و ندامت بر من چیره گردد چون می دیدم با توجه باینکه قرآن در میان ما مسلمین وجود داردو این همه احادیث و روایات با آن صراحت . امّا خیلی ها هنوز حاضر نیستند مقداری بخود آیند و متوجه خویشتن گردند و یک تحول و دگرگونی در وجودشان ایجاد نمایند . و از این جهالتها و تغا‌فلها و کجرویها و بد اندیشیها خود را برهانند ، هر کس به همین مقدار علم و دانائی و اخلاق و عباداتی که از خود بروز می‌دهند رضایت داده‌اند و قناعت نموده‌اند و بعضی‌ها هم اگر تذکری می‌دهند و یا نصیحت و راهنمائی که می‌کنند با لحن تمسخر آمیزی و با دید ساده لوحا‌نه در برابر آن حرکت و فعل صحیح عکس العمل نشان می‌دهند . یا اینکه دیگر چاره ساز نیست .

همچنین در رابطه اجتماعی و دینی باکوته نظری عمل می‌کنند و غا‌فلند ازاینکه آیا اینگونه که عمل می‌کنیم صحیح است یا نه؟  آیا اینچنین روشی را قرآن و ائمه پسندیده‌اند یا نه ؟ این جریانات و مسائل را که می‌دیدم آنچنان فکر مرا به خود مشغول می‌ساخت و هر چه که فکر می‌کردم که راه توجیهی بحقیقت برای آنها بیابم نمی یافتم . و هر عملی را که انجام می‌دادم تا شاید برخورد با این امور مرا دیگر رنج ندهد نمی توانستم آن حالت را از خود خارج سازم و فکر من هم دیگر بجائی نمی رسید تا اینکه یکدفعه جمله‌ای را که حضرت موسی (ع) قبل از اینکه عصایش را به نیل بزند بیادم آمد که اِنَّ مَعیَ رَبّی سَیَهدین و منهم به تَبَع آن گفتم اِنَّ مَعِیَ رَبّیِ سَیَهدینَ و رفتم سراغ قرآن و استغاثه‌ام را به قرآن کردم و از خداوند متعال خواستم که مرا بوسیلة قرآن هدایت و راهنمائی سازد که بلطف و عنایت حق آنچه را که می‌بایست جواب می‌گرفتم به من پاسخ داد و چراغ منیر قلب من گردید: 

سوره ا‌نعام : شبنمی از نزول رحمت حق

چند مسئله حاد بود که مدتها ذهن مرا به خویش مشغول ساخته بود و به طُرُقی که عمل می‌نمودم و هر  روشی که در پیش می‌گرفتم و آنچه راکه می‌بایست انجام دهم بقدر استطاعت انجام می‌دادم اما از چند چیز همیشه خائف بخویش بودم وآن چند مسئله یکی شرک که این طریق معاملة بنده در اعمال و افکار با خدایش می‌باشد دیگری نفاق که این در معامله و عملکرد بنده با بندگان خدا می‌باشد . در تمامی شئون و احوال . دیگرسوّم این آیة شریفه «  اَتَا مُرُونَ النَّاسَ بِا لبِرِّ وَ تَنسَونَ اَنفُسَکُم » آیا مردمان و دیگران را به نیکی و خیر و طریق سعادت و هدایت امر و راهنمائی می‌کنید و خویشتن را فراموش کرده و از خویش غافلید و تو جهی به خود ندارید .

این چند مسئله مرا در شک و تردید در اعمال و افکار و اندیشه‌های خویشتن در مسیر رسیدن به کمال و رعبودیت و اخلاص و ترس از معبود انداخته بود از این نظر تصمیم گرفتم که برای سه روز صوم سخن گفتن گیرم .  از برای آشکار گردیدن آنچه در ضمیرم می‌باشد و آنچه که حضرت حق جّل وعلی به من ظاهر گرداند . جهت این مذکور سه روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه مقرر گردید و در آخر امر پنجشنبه به عنوان چاشنی به آن سه روز اضافه شد .

در این سه روز شب سه شنبه زیارت جامعه را خوانده و توسلی به حضرت بقیه الله نمودم ، و شب چهار شنبه توسلی به حضرت امیرالمؤ منین  علی (ع) کردم و مناجات شعبانیه را خواندم و در این چند روز مراقبت خاصی از خود نمودم که بغیر از محاورات ضروری روز مرّه سخنی و کلامی بر زبان جاری نسازم و بیان نکنم بلکه توجهم به خداوند متعال و استعانت از او و توسل به ائمه اطهار سلام الله‌علیهم اجمعین باشد . در آخر ین ساعت از روز سوم استغاثه ای به قرآن نمودم ، قرآن را گشوده بدون اینکه دانسته باشم چه سوره‌ای و چه آیاتی می‌باشد . جواب خویش را در‌یافت و آن آیات سبب روشنی چشم و آرامش قلب و رهائی از هرگونه تردید و شک من گردید و سبب ثبات قدم و اطمینان قلب و سکینه و آرامش و تسکین دل من و مصمم و ملزم به ادامة طرّیق سلوک در مسیر ارشاد و راهنمائی و همیاری دوستان و همرهان شدم .  اشاره به:  آیات سورة الّلیل(از 16 تا 21) و سورة الضحی(از 1 تا 11) و سورة الانشراح‌‌‌(از 1 تا 8)

آنچه در آخر این گفتار و نوشتار قابل ذکر می‌باشد این است که اینها همه زمانی محقق می‌شود و جامة حقیقت بتن خواهد پوشید که ثبات در عمل و موحد در اعتقادات باشد که خداوند متعال درجای دیگری از قرآن می‌فرماید : « و یثبت الله الذبن امنوا بالقول الثابت. یا من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاه طیبه .

مالک الملک تؤتی اَللَّهمَّ الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذل تشاء بیدک الخیر انک علی کلّ شیئ قدیر.

(اصلاح امور)

قبل از عملیات کربلای 4 در سال 136 ه.ق زمانیکه وارد جزیره مینوی آبادان شدیم به نزد برادران اطلاعات لشکر رفتیم که برادر شهید سیّد هبت ‌الله فرج الهی در آنجا حضور داشت . بعد از مدتی احوالپرسی و سلام علیک کردن با برادران سیّد اول آن برادری که من همراه او بودم را بوسیلة موتور به مقر ما رسانید و بعد آمد مرا به آنجا رساند که در مسیر رفتن سیّد به من گفت : آیا اگر چیزی را به تو بگویم قبول می‌نمائی چون میدانستم چه چیزی را می‌خواهد مطرح سازد . به او گفتم : من اول چیزی را به تو می گویم اگر تو قبول کردی : منهم قبول می‌نمایم ، سیّد گفت : آن چیست ؟ گفتم : هل جزآء الاحسان الا الا حسان ،  سیّد گفت : من قبول کردم ، باشد . عهد کردیم که برای همدیگر دعانمائیم که خداوند عاقبت ما را ختم به خیر نماید . سیّد در کربلای 5 سال 1365 شهید گشت و من میراث دار راه او گشتم . از خداوند می‌خواهم که کفّیل امورم باشد و یاری صدق و پاکدل برای آن برادر شهید عزیز باشم انشاء الله .

درحدود تاریخ 20/3/66 بود که در منطقه کردستان نزدیکیهای سردشت بر روی یکی از یالهای کوه لک‌لک مستقر بودیم . در تاریخ مذکور صبح بدیدن برادران رفته تا جویای حال آنها گردم . بعد از دیدار با آنها سراغ سنگری رفتم که دستگاه مخابراتی در آنجا کار گذاشته شده بود ، بعد از احوالپرسی با یکی از برادران که نگهبان بود باو گفتم :تو برو صبحانه بخور من به جای تو پست می‌دهم و او هم قبول نمود و رفت . بعد از چند لحظه نگهبانی دادن چشمهایم بدون اراده در حالیکه بیدار بودم بسته شده یکدفعه متوجه گردیدم چیزی همانند پرده از جلو چشمانم برداشته گردید در آن حالت که بودم دیدم یک نفر پشت چیزی مانند میزی نشسته ، جلو رفته و از او سراغ سیّد هبت الله را گرفتم ، او گفت :صبرکن  از یکی دیگر از برادران خبری بگیرم و جوابت را بدهم ، وقتیکه او سراغش را از آن برادر می‌گرفت ، آن برادر دیگر بیکبار در جلوم حاضر گردید ، دیدم که آن برادر در حالی که دفتری بزرگ که حالت دفترهای حضور و غیاب را دارد جلویش قرار داشت به برادر قبلی گفت تأمل کن تا نگاهی به دفتر بیاندازم ، در این میان من نگاه به دفتر نمودم زمانیکه صفحه‌ای که متعلق به سیّد بود درآوردم یک لحظه نگاهش کردم و دیدم چیزی داخلش نوشته نشده ، بعد متوجه شدم که سفیدی آن و اینکه چیزی در آن بثبت نرسیده بود همان سیئات و معاصی بود . که در عالم دنیا مرتکب گردیده و از پروندة اعمال او پاک گردیده و در همان آن آیاتی که در سورة حضرت محمّد (ص) دربارة کسانیکه در راه خداوند متعال شهید و کُشته می شوند در دهنم حضور یافت که :  وَالَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ فَلَنْ یُضِلَّ اَعْمالَهُمْ(4) سَیَهْد یهِمْ وَ یُصْنِحُ بَالَهُمْ(5) وَ یُدْ خِلُهُمُ الْجَنَّهَ عَرَّفَهالَهُمْ (6).

اللهم مالک الملک تؤتی من الملک من تشَاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعزّمن تشاء‎ تذلّ من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شئ قدیر حصول شرح صدر

طبق برنامة هر سال برای دهه ماه محرم جهت بهره بردن از این ایام برای خویش برنامه‌هائی مقررمی‌کردم و خود را ملزم به انجام آنها می‌نمودم . امسال هم (1366) به همین منظور برای بهره جستن و سود بری وافی تصمیم گرفتم که هر شب دهة محرم را زیارت عاشورا خوانده و بدنبال آن سوره‌ای راکه در احادیث منتسب به بقیه‌الله اعظم می‌باشد (مسجّات) و همچنین سورة والفجر که هر بنا به حدیثی از امام جعفر صادق (ع) در مقام و منزلت حضرت ابا‌عبدالله سلام الله علیه می‌‌باشد را تلاوت نمایم باشد که انشاء ا‌لله نظر لطف و کرامتی و احسانی از جانب حضرت امام عصر و ابا عبدالله الحسین (ع) بر این بندة محتاج و فقیر و پیرو آن ائمة هدی باشد و سبب فزونی محبّت آن اهلبیت طهارت گردد .

بخاطر اینکه ماه مبارک رمضان را در منطقه بسر برده بودم ، نتوانسته بودم که روزه بدارم لذا چند روز نخست دهه را روزه داشتم ، یک روز که روزه بودم جهت استراحت به زیر زمین رفته و بساط خواب را آماده نمودم. همینطور که در حال استراحت بودم یک لحظه بخود آمده با خود گفتم بهترین موقع برای  سخن گفتن با حضرت حجت سلام الله علیه می‌باشد . شروع کردم با درد دل با مولا نمودن و اندوهاو مشکلات و موانع طریق سلوک را برای او بازگو نمودن . با اینکه ائمه اطهار در تمام حالات اعمال شیعیان بدانها عرضه می گردد ولی بهترین وسیله اظهار انابه و استعانت به ساحت معظم آنان می‌باشد . به سیّد و آقای شیعیان گفتم ، هر کس در طریق شما قدم گذارد و مصمم به پیروی از شما باشد در این میان همیشه دچار مشکلات و سختیها و در بدریها و استهزاها و تمسخرها و برخوردهای نابخردانه و جاهلانة خیلی ها می‌شوند پس می بایست راهی و روشی را انتخاب کرد که مأیوس و نا امید نگشت و با دلی قوی و مطمئن این راه را پیمود تا به حقیقت شیعه بودن رسید پس من از شما شرح صدر را می‌خواهم تا بتوانم تحمل رنجها و سختیها و گرماها و سرماها و تمسخرها و استهزاهای مستهزئانه را داشته باشم ، تا بتوانم آنچه را که مورد رضای حق می‌باشد ، و آنچه را که شما امر نموده‌اید را بجای آورم و بس .

راز دل گفتنها حدود 20 دقیقه الی نیم ساعت طول کشید تا اینکه ناگاه خواب چشمهانم را ربود . طبق همیشه احتمال می‌دادم که آن سرور بزرگ را در خواب ببینم و جواب را از خودشان بگیرم ولی چنین نشد. بعد از یکی یا دو ساعت از خواب بیدار گشتم . بدون اینکه جوابی دریافت نمایم . بلند شده و از زیر زمین بالا آمده رفتم وضو ساختم و یک کتابی را در دست گرفتم که مطالبی از جناب استاد معظم و بزرگوار آیت الله جوادی عاملی در آن نگارش شده بود . بعد از مدتی مطالعه متوجه شدم چیزی را که ممکن است که چنین مطالبی در این کتاب و یا در چنین صفحه‌ای و یا از چنین شخصی و یا دربارة چنین شخصی و یا دربارة چنین موضوعی نوشته شده باشد . اینک اصل مطلب :

« تحصیل علوم ، ظرفیت دل را گسترش می‌دهد و مایة تحمل صحیح و قابل توجه معارف قرآن می‌سازد و مایة شرح صدر خواهد بود »

ان هذه القلوب ادعیه فخیرها اوعاها  ( نهج البلاغه صبحی صباح حکمت 147 )

« هر قلبی که از اندیشه های مستدل بر خوردار است آمادگی آن قلب برای تحمل و دریافت علوم قرآنی بیشتر است ، و هر چه انسان در مدرسة جهان آفرینش از آیات کتاب تکوینی خداوند بهره می‌برند . و آگاه می‌شود، قدرت تحمل او نسبت آیات کتاب تدوینی افروزتر می گردد، زیرا با صدر مشروح قرآن را تلاوت و آنرا استماع و به سوی او انصات و همچنین گرایش پیدا می‌کند .

خدای سبحان ، خود را معلم قرآن کریم معرفی نموده و تقوی انسانها را شرط فراگیری علوم حقیقی قرار داد و چنین فرمود : اِن تَتَّوُا اللهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرقَانَا (س انفال 29) یعنی اگر با تقوا بودید و با پرهیز از تمرد دستورات الهی را همواره رعایت کردید، خداوند نوری را که با آن فرق بین حق و باطل میسر است ، بشما میدهد و مهمترین عاملی که فارق بین صواب و نا صواب است ، همانا قرآن کریم می‌باشد، و از جمع این دو مطلب نصاب آشنائی با قرآن کامل می‌گردد . زیرا از یک طرف مبدأ فیض یاب ، قلب پارسا است که در استفاضه معارف از هر گزندی مصون است و چون انسان همانند موجودهای دیگر ذاتاً نیاز مند به خدای سبحان است و این نیازمندی مقوم ذات هستی اوست ، همانطور یکه بی نیاز ی عین ذات خداوند است ، بنابراین انسان وقتی می تواند از خدای سبحان فیض دریافت دارد که همواره وارسته از گناه و پیراسته به پرهیزکاری باشد ، یعنی شرط مذکور هم در حدوث دخیل است و هم در بقاءو اگر لحظه‌ای خود را بی نیاز از پروردگار پنداشت ، همین پندار شرک آلود زمینة هبوط او را فراهم می‌کند و از پیک سخط خداوند ، فرمان  فَاهبِط مِنهَا ( اعراف 13) فرا می‌رسد .

زیرا تنها شرط بهره برداری از باطن قرآن و آشنائی با آن نور مخصوص همان پرهیز از گناه است . و کسی که در ابتدای امر ، خود را نیازمند مشاهده کرد و با فراگیری پاره ایاز علوم و آیات حق خود را مستغنی بپندارد و از کسوت زرین آیات الهی بدر آید « فَانْسَلَخَ مِنْهَا (اعراف 175) و اخلاد به زمین گرایش به عالم طبیعت پیدا کند .« اَخْلَدَ اِلَی الاَرْضِ » (اعراف 176) . هرگز صلاحیت شاگردی خداوند را نخواهد داشت . چون طبق همان آیه یاد شده وقتی خداوند فرقان عطاء می‌کند که انسان با تقوی باشد . پس اگر تقوی اصلاً حاصل نشد یا دوام نداشت فیض خداوند قطع می‌گردد . 

نتیجه آنکه گرچه فاعل تام الافاضه است ، ولی قابلیت قابل هم لازم است زیرا قرآن کریم ، همانطور که تقوی و سر سپردگی را شرط لازم برای فیض یابی انسانها از خداوند داشت . طغوی و سرکش از دشورهای الهی را مانع هر گونه بهره برداری از فیض الهی دانست، و در قبال « هُدیً لِلْمُتَّقینَ (بقره2)» چنین فرمود: « اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ اْلقُرْانَ اَم عَلی قُلُوبٍ اَقْفَالُهَا (س محمّد24) » یعنی تقوی مایة اهتدای متقیان است ، و طغوی و تمرد مایة محرومیت طاغیان .

زیرا پرهیز از گناه مایة شرع صدر و گسترش دل است ، و تمرد از دستورهای الهی مایة ضیق صدر و بستن درب دل و قفل شدن آن می‌باشد . لذا فرمود : « وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی (س طه81) یعنی کسی دربارة حکم خدا طغیان نورزید ، زیرا طغوی مایه غضب خداست و کسیکه مغضوب خدا شد سقوط می‌کند » .

این مطلب عمیق به صورت قیاس منطقی چنین تبیین می‌شود : کل من طغی، یحلل علیه غضب الله ، و کل من یحلل علیه غضب الله فقد هوی » پس اگر تقوی ، شرط صعود بسوی کمال است، طغوی مایه سقوط از آن خواهد بود، و چگونه کسی که اصلاً واجد تقوی نبود یا قبلاً واجد آن بود ، ولی بعداً به دام خیال افتاد و خود را بی نیاز پنداشت و در اثر این پندار سرابی خود را ساقط کرده است ، توان بهره‌مندی از قرآن را دارد؟  و تاثیر سوء طغیان به قدری زیاد است که در آیه یاد شده از سقوط قطعی طا غیان به فعل ماضی یاد شده است . پس قرآن که حبل خداست ، تنها با تقوی می توان با ان اعتصام نمود و در نتیجه رفعت یافت، چنانچه وعده الهی به ترفیع مؤمنان مخصوصاً عالمان از اهل ایمان در قرآن تثبیت شده است .

« یَرْفَعِ اللهُ الَّذینَ امَنوُا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ اوُتوُا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ (س مجادله11)  » و طغیان عبارت از رهائی آن حبل الهی است ، و چون تمام نعمت ها و قدرتها از ناحیه خداوند است کسی که با ترک طناب تقوی و رها کردن ریسمان الهی ارتباط خود را از مبدأ کمال و هستی بریده یقیناً سقوط کرده ،هلاک می شود .

(بشارت حیوه عند رب)

ازدیگر جریاناتی که بواسطه توسل به امام حسین (ع) در محرم 66 بر من واقع گردید و رُخ داد این بود که :

یک شب بعد از انجام عهدی که با خود نمودم و آن خواندن زیارت عاشورا و قرآن از برای امام زمان سلام‌الله علیه و امام حسین علیه السلام .

بعد از عزاداری در بقعه متبرکه علی مالک جهت استراحت با یکی از برادران به منزل ایشان رفتیم . بعد از انجام مقدمات خواب و گستردن اسباب خواب ، خوابیدم

در حدود ساعت 2صبح در عالم خواب بعد از جریاناتی که بوقوع پیوست در حال که اسلحه ای در دست داشتم یکی از برادران را دیدار کردم و او بمن نویدی را داد و گفت : سیّد تو و سه نفر دیگر شهید خواهید شد و مرا نزد لوحی که پردهای بر روی آن کشیده شده بود برد ، پرده را کنار زد و گفت : ببین ، اسمهای ما چهار نفر بر روی آن ثبت گردیده بود، بعد روی آنرا گذاشت و من با همان وضعی که داشتم رفتم نزد چند تن از برادران که اولین کسی که با او برخورد نمودم شهید سیّد هبت‌اله فرج اللهی بود که با هم و چند تن دیگر از برادران بر دور یک سفره نشستیم و با هم غذا خوردیم بعد از این جریان که در عالم خواب اتفاق افتاداز خواب بلند شده و به شکرانه این بشارت بشیر ، سوره انا انزلنا را خوانده و سه بار سوره توحید را تلاوت نمودم و دعای قُلِ اللّهُمَّ مالِکُ المُلکَرا بر زبان جاری ساختم و بعد از نماز صبحگاهان سجده شکر بجای آوردم.  

(فرج بعد از کرب)

از برکات و عنایات حضرت حق و نظر لطف و احسان ائمه اطهارسلام‌الله‌علیه اجمعین خصوصاً امام حسین (ع) و امام عصر سلام‌الله‌علیه در دهه محرم 66 که بر من کرامت گردید این می‌باشد که : بعد از مدتها با این و آن نشست و بر خاست نمودن و تلخیها و شیرینیها چشیدن و رنجها و مشقتها متحمل گردیدن و سخنان خوب و بدها شنیدن و صبر و تحمل نمودن و به درخانه این و آن خواستن  تا بقدر ممکن کمک نمودن و یاری کردن ،متوجه گردیدم که: خیلی از افراد آن چیزی را که می‌باید داشته تا من بتوانم از ان دارائی بهره مند گردم نیافتم ، با هرکس صحبت می راندم او بطریقی از آن نیاز من کناره می گرفت ، بدلیلهای صحیح و یا بگمان بعضی دیگر صحیح و همین امر سبب گردید تا در فکر و چاره اساسی بیفتم و در جستجوی کسی باشم که بدون اینکه خود را از جهتی کوچک نمایم و یا اینکه خوار سازم آن بهره و چیزی را که طالب آنم به من  ارزنی دارد. از این بود که به بعد تصمیم گرفتم که به کسی نگویم که برایم سخن بگوید و یا اینکه نصیحتم سازد بجز عدة خاصی که چه بگویم یا نگویم آنها خودشان دلسوزانه و صادقانه یاری می‌نمودند و یاری بودند . با این انگیزه به خویش فرو رفتم تا حقیقت مسئله را متوجه شوم و خویش را بدان مصروف دارم ، که هر کسی که ناپاک است و کثیف برای اینکه خودش را ظاهر  و پاک سازد و از پلیدی ها و پلیدیها و پلشتیها مطرح سازد . و ضمیر خویش و درون خود را گرداند می باید به سراغ آبی رود که زلال است و بی رنگ و بی بو و بی مزه و روان و شوینده باشد تا آدمی را از نفاقها و شرکها و نجاسات شوید و آن اجرام نجس و عاملان نجاست را با خود به همداه ببرد تا دیگر اثری از آنها نباشد . بهترین و مؤثرترین وسیله و دستاویزها را چند چیز یافتم اینکه بحقیقت دل از غیر بریدن و بتمام وجه رو بسوی حق نمودن و تسلیم امر او گردیدن .

دیگر ازآن وسیله را خواندن که قرآن اینگونه می‌فرماید : « یَا اَیُّهَا الَّذینَ اَمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَعُوا اِلَیْهِ الْوَ سیلَه»

«وَللهِ اِلْاَسْمَاءُ الْحُسْنیَ فَادْعُوهُ بِهَا » . و وسیله و اسماء الحسنی را اهل اعراف و اهل الذکر قرآن یافتم آنها که خداوند متعال در مقام و منزلتشان نازل فرمود بر رسول گرامش .« اِنَّمَا یُریدُ اللهَ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اََهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیِراً » . از این جهت بود که دست فقر و تهیدستی را به سوی ایشان دراز نمودم و خویش را در نزد غیر ایشان خوار نساختم و مسکین نگردانیدم ، و از ایشان استعانت نمود. و بعد از این مرحله ایشان مرا دو چیز دادند اول قرآن و دیگری سلطان نصیری . هر وقت برایم مسئله ای پیش می‌آمد بدون اینکه برای کسی آشکار سازم و مطرح نمایم آن سلطان نصیر را مثل اینکه کسی آگاه می‌نمودم و مرا از آن منجلاب شک و تردید رهائی داده و از سستی وضعف درونی به ثبات راهنمائی می‌نمود و بر طریق صحیح قرارم می‌داد . و خود می‌دانستم و آشکارا بود که چه کسی آن امور و مسائل را بر زبانش جاری می‌نمود . 

(رویارویی اهل حق و احزاب)

در زمانیکه نیروهای امریکا ، فرانسه ، انگلیس ، بلژیک ، هلند و ایتالیا و بعضی دیگر از هم پیمانان ناتو در خلیج فارس بدعوت کشور کویت و به هم چراغ سبزنشان دادن عربستان و کشورهای عربی حوضه خلیج حضور داشته و همچنین با کمک مالی ژاپن جهت تأمین مخارج این حضور و تبلیغات رژیم اشغالگر قدس از این حضور … همچنین کشورهای شورای همکاری خلیج فارس در رابطه با احتمالاتی که ممکن است در خلیج فارس بوقوع پیوندد، یک مانور مشترک هوائی توسط جنگنده‌ها و هلی کوپترهای جنگی خود انجام دادند ، دیگر اینکه شاه حسین پادشاه اردن جهت مذاکراتی در رابطه با اجلاس آینده وزرای خارجه کشورهای عربی که قرار است در عمان صورت گیرد وارد بعضی از کشورهای حوضه خلیج فارس شد تا جهت موضع گیری مشترک بر علیه ایران اتفاق نظر پیش آورد ، همچنین ائمه جمعه و جماعات سراسر کشور بعد از اتمام جلسة خود در رابطه با مسائل جنگ و خلیج فارس و فاجعة جمعة خویش مکه و مسائل قابل توجه ائمه جمعه حضور امام امت شرفیاب شدند ، توسط آیت الله مشکینی اعلام داشتند که تا آخرین لحظه به پیکار بی امان خویش با دشمنان اسلام ادامه خواهند داد ، و اعلام نمود که در تاریخ 7/7/66 قبل از نماز مغرب و عشاء جهت اقامة نماز به مسجد رفته بودم . هنوز مدتی چند به اذان مغرب بود که  قرآن گرفته ، و قبل از اینکه به تلاوت قران پردارم در عالم درون با شهید حمید صالحی نژاد سخن رانده و از او راهنمائی و گره گشائی خواستم که چه باید کرد، به نیت ایشان قرآن را باز نموده و سورة احزاب در آمد و این آیات بودند : « سورة 16 تا 36  » .

(عرضه ادب به حضرت)

در تاریخ 5/ 11/ 66 در منزلی که مخابرات لشکر 7 گرفته بود جهت صرف نهار رفته بودم ، قبل از اخبار ساعت 14 رادیو برنامه‌ای داشت به عنوان(درتاریخ آورده اند که) ، داستانی از شیخ مرتضی انصاری نقل کرد که، یک روز شیخ همراه با تعدادی از دوستانش از نجف اشرف بسوی بصره رفتند ،در بازگشت از بصره چند ساعت زودتر به نجف اشرف رسیدند و مجبور شدند چند ساعت اوائل صبح را پشت دروازة شهر بمانند ، در آن میان یکی از همراهان به شیخ گفت : در گذشته ما از علماء وبزرگان کراماتی مشاهده کردهو شنیده ایم ، پس چرا شما از خود کرامتی از خودنشان نمی دهید تا دروازه بروی شما باز شود؟ شیخ در جوابش گفت : خیلی از کرامات آنها بعد از مرگشان هویدا گشته است ، بعد از اتمام این داستان ، سیّد مجتبی مورتگر از بچه های مسجد زینب (س) بدنبال این داستان گفت : روزی یکی از دوستان شیخ در شبی دید که شیخ با فانوسی در حال راه رفتن در کوچه ای می‌باشد ، دنبال او را می‌گیرد ولی شک دارد که آیا او شیخ است یا نه ، تا اینکه وارد خرابه ای شد، دوست شیخ منتظر ایستاد تا شیخ از خرابه خارج شد و مطمئن گردید که آری او شیخ است ، دوست شیخ از او پرسید که در این وقت شب برای چه کاری وارد خرابه شده‌اید؟ شیخ در جوابش گفت : چیزی را به شما می‌گویم بشرط اینکه تا زنده ام برای کسی نگوئی ، بعد از این به دوستش گفت : هرگاه به مشکلی برخورد می‌کنم که قابل حل شدن نباشد زیارت جامة کبیر را می خوانم و بعد وارد این خرابه می شوم و باامام زمان عج الله تعالی فرجه شریف ملاقات می نمایم و مسائل و مشکلات خویش را به ایشان عرضه می‌کنم و آن وجود عزیز برای من رفع می‌نماید .

بدنبال این جریان در شب همین روز که دوشنبه بود و شب میعاد ، بعد از خواندن یکی از سورها که : یُسَبّحُ شروع می شود در عالم جان با آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه شریف شروع به مناجات پرداختم بعد از راز گفتن با ان عزیز جانها زیارت جامعه کبیره را خواندم باشد که به توسل از جانب آن امام مبین گشایش و وسعتی در مشکلات امورم بود پدید آید بعد از زیارت و انجام مقدمات خواب بستر خواب را انداختم و خوابیدم در نیمه های  شب بی اختیار از خواب بیدار شدم و احساس کردم که کسی آمده و یکدفعه بر زبانم جاری شد« اَلسّلامُ عَلَیْکَ یَا بَقیَّه اللهِِفیِ الْاَرَضینَ رُوحی وَ اَرْواحَ اْلعَالَمینَ لِتُرَابِ مَقْدَمِهِ فِدَا ء رُوحی فَداهُ » بعد از این سلام شخصی بزرگوار و عظیم الشأن را دیدم که در جوابم گفت: وَ عَلَیْکَ السَّلام رَوحی فَدا .                          

وَاللهُ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فی رَحْمَتِهِ

(الطاف رحمانی خداوند)

از جمله الطاف رحمانیه و عنایات خداوندی در مدتی که در تاریخ 16/ 8/ 66 به منطقه کردستان ، بانه اعزام شدم از قرار زیر می باشد : 1-اولین عنایت این بود که جهت عملیات برون مرزی که قرار بود صورت پذیرد ، مرا انتخاب نمودند تا برای دیده بانی نفوذی به پشت مواضع عراق رفته و از این طریق مرحلة جدیدی در دیده بانی توپخانه برایم بوجود امده ، که رشد و تجربه مفیدی بدست آوردم ، از جنبة نحوة کارکردن و روش درخواست ابتدائی در تیر اندازی چه از لحاظ پیدا کردن مواضع دشمن و مسائل دیگر .

2- در رابطه با سخنی که در گذشته با آقا امام زمان سلام الله علیه دربارة شرح صدر داشتم یک سری حالات را سعی کرده بودم در خویش بوجود آورم ،ولی در این میان نیاز به یک میدان عمل و عرصة ظهور آن حالات را داشتم تا خویش را مورد آزمایش قرار دهم و با افرادی که از لحاظ میزان سطح فکری در اندازةپایینی باشد ،بر خورد نـمایم تا خــود را به محــک بزنم .

که در مدت مأوریت نفوذی که در تاریخ 22/ 8/66 تا 7/10/66 داشتم میدان آزمایش برایم فراهم گردید و عنایات خاصی از جانب خداوندی به این بندة فقیر و مسکین آن غَنیّ عَنِ اَلعا لَمین صورت پذیرفت .

3- شاید در مراحل مختلفی با افراد متفاوتی بر خورد نموده بودم و حالات… خاصی از آنها مشاهده کرده بودم اما مأموریت نفوذی که داشتم تقریباً با یک مجموعه از این افراد و حالات و خصلتهای متفاوت برخورد نمودم که زمینه را برای رشد روحی من و کسب مراحل جدیدی از شرح صدر و همچنین درک بعضی از مسائل که کمتر به آنها واقف بودم و در امور کمتر بدانها تأثیر می‌دادم دست یابم .

وبعضی افراد را که با انگیزه‌های مختلف و روحیات متفاوت بشناسم وروشهای برخورد با آنها را یاد بگیرم ، ویک سری حالات را که نمایان کننده این است که چه افرادی ظرفیت روحی دارند وچه کسانی ندارند ،چه کسانی در وجودشان آن زیبائیهای روحی وجود دارد وچه کسانی ندارد ،کسانی در وجودشان عزّت نفس ثبات دارد وچه کسانی ندارد و بعلت نبودن آن کمال ، به گمان نادرست خودبدنبال کسب آن بودند ،در وجود چه افرادی نهفته که دنبال آن حقیقت وجود هستند وچه افرادی مجازها وپندارهای غلط خویش می‌باشند.

4- یک سری ناراحتی‌های روحی داشتم که برای کسی بیان نساخته بودم و آنها مرا آزار می‌داد لذا بواسطة همین مسائل طی زیارت جامعه کبیره‌‌ای که تاریخ 5/11/66 دوشنبه شب داشتم در نیمه‌‌های شب با امام زمان سلام‌علیه عرض ادبی نمودم و آن ناراحتیها زائل گردید وگشایشی بدست آمد.

5- در پی یک سری مشکلاتی که برایم پیش آمده بود و برای اندک افرادی بیان ساخته بودم و آن مسائل از درون مرا پوسیده می‌ساختند لذا در تاریخ 10/11/66 طی ملاقات خصوصی که در عالم خواب با امام خمینی(قدس‌ره) حدود چند ساعت داشتم ،او مشکلاتی را که برایم بوجود آمده بود مطرح نمودم وآن گرفتاریها را گشایشی داد و در وجود من حالت سکینه وثبات را بوجود آورد که از خداوند متعال در خواست فقیرانه دارم که ما را غافل از ذکر خودش نسازد ومحروم به رحمت واسعة خاصه‌‌اش ننماید انشاءالله.

(شهید بر جانها)

در یکی از روزها یکی از دوستان نزد ما آمد و چون در جریان رابطه ما با ان امام مبین سلام الله علیه بود در خواست نمود که این شعر را خدمت آن وجود مبارک و عزیز جانان عرض نمایم :

              پر پروانه اگر سوزد و افتد بن شمع               دل او در تبِ شوقِ طیران می سوزد

من این شعر را چند بار نزد خودم تکرار نمودم . در طی روز روی مسئله ای فکر می‌کردم که آیا آنرا انجام دهم یا نه . در یک لحظه بذهنم گذشت که آنها انجام ندهم . این جریان از یادم رفت و سپری شد تا اینکه شب به محل همیشگی قرار با آقا رفتم . در طی مراحل و شرایطی را انجام دادم و به منزل بازگشتم . شب بعد از انجام مقدمات خواب بستر خواب را انداخته و خوابیدم . شب در عالم خواب واسطه ای از طرف آقا آمد و به من گفت آن مسئله را که برای یک لحظه در ذهن گزردادی که انجام ندهی ، بجایش. بعد از خواب من رفت . که از خواب بیدار شدم . متوجه منظور آنچه را که در خواب دیده بودم شدم .

منظور این بود که ما از کوچکترین امور شما غافل نیستیم و گواه و شاهد بر تمام اعمال و افکار و سکنات شما حتی کوچکترین اموری که در کمترین لحظه در ذهن خود می گذرانید هستیم ، چه رسد به آن سخنی و شعری که دوست شما مختص نمود وجوابش را خواست . هرکس در وجودش حقیقتاًچنین حالتی می‌باشد. قطعاً ما به آنها آگاه می‌با شیم و از نظر ما بدور نیست. و دیدار بعد که با آن دوست عزیز داشتیم جریان به وقوع پیوسته ، را خدمت ایشان عرض نمودیم.

 دیگر اینکه در این باره خداوند متعال در قرآن کریم ، سورْ نجم می‌فرماید: و هو اعلم بمن تقوی یعنی او (خداوند متعال) داناست بکسیکه او اهل تقوی باشد              (والله یعلم ما تسرون وما تعلنون)

(خاتمه کلام)

در خانمه آنچه لازم است که تذکر دهم این است که ، اموری را که بر این بندة مسکین و نیازمند آن درگاه غنی و حمید متعال واقع گردیده قسمتی از جریاناتی می‌باشد که به زبان قلم بر کاغذ نگارین گردیده است و فقط جهت این بود ، تا انشاءالله باشد که توفیق ایزد حق قلوب راهیان اخلاص از ثبات و هدایت بیشتری برخوردار گرددو امید روشنی دلی باشد برای سالکان طریق عبودیت و صداقت سبیل حبیب و هر گونه شک وتردید واحساس زیان وخسران از آن زدوده گردد.

ما تا حالا از بزگترین دردهای بزرگان شیعه این بوده است که امور وحقایق برای آن بزرگواران به منصه کشف وظهور رسیده اما در این میان قلبهای پذیرنده وانسانهای جوینده قلیل بوده‌اند و برای رسیدن به این حقایق الهی تشنگان رحمت‌اند که بوده‌اند و عجیب نیست چرا که در زمان امام علی(ع) از هم این گونه بوده، که حضرت امیرالمؤمنین (ع) به کمیل گفت: یا کمیل در این سینه علومی (نوشته) است ولی کِسَش را نمی‌یابم تا برای او آشکار سازم آن حقایق را .

 سید‌رضا پورموسوی

1366/8/12

 

شهید عزیزا... ادیبی پور

| شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ب.ظ

وصیتنامه برادر شهید عزیزالله ادیبی پور:

ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص

خدا دوست دارد کسانی را که در صفهای منظم با اراده آهنین جهاد می کنند در راهش .

دوست دارم از نقطه ای حرفم را بر روی کاغذ بیاورم که دلی پر از شوق به الله و جهاد در راهش و بالاخره عشق به شهادت دارم و دعا می کنم که خداوند در هنگام عمل به من ارادة آهنین و اراده ای همچون اراده شیر خدا، حضرت علی (ع)، بدهد تا بتوانم در جبهه حق علیه باطل با آخرین نیرویم و تا آخرین قطرة خونم از مرزهای اسلام و دینم و کشورم و شهرم و میهنم دفاع کنم.

الان که دارم با شما حرف می زنم بعد از اولین درگیری می باشد که خیلی شدید بوده است و من با یاری خدا توانستم یک مزدور آمریکایی را که یک برده است و جبهه ای، روبروی جبهه حق داشته است به دیار جهنم بفرستم. امیدوارم که این عمل من خالصانه باشد. اینجا جای نا امنی است و یکی ازخانه های اشرافی را اشغال کرده ایم، مردم خرمشهر تمام خانه ها را گذاشته و فرار کرده اند و حق هم داشته اند چون شب و روز بر سر شهر خمپاره می اندازند و در اولین درگیری برادرهای ما خیلی رشادت و شجاعت به خرج داده بودند و توانستیم عراقیهای کافر را تا حدودی عقب برانیم. درگیری شهری بود .

برادر؛ اگر یکدفعه شهید شدم که آرزویم این است، دوست دارم شهادتم، شهادتی باشد که فایده ای داشته باشد و دوست دارم کشته شدن من باعث بارور شدن و آبستن زندگیهای دیگر باشد. برادر؛ دانسته باش که من کاملاً آگاهانه و از روی اسلام، راهم را انتخاب کرده ام و هیچ بر من نبود که مرا راهی جنگ با دشمن کند. راستی این را میدانی که دشمن با تمام سـلاحهای خود خـیلی بیش از آنکه ما فکر می کردیم ضعیف وناتوان است و هـیچ نمی تواند خللی بر ایـمان مردان جـنگجوی خـدا بیاورد و روحیه آنها را تضعیف کند، هنوز اولین درگیریم یادم می آید که چقدر با شجاعت و پر قدرت جلو رفتیم و دشمن را عقب راندیم، من لحظه به لحظه شهادت را حس می کردم و لحظه به لحظه دعا می کنم که خداوند گناهان و سر افکندگی های ما را ببخشد و ما را بیامرزد و بهشت را نصیب ما گرداند

وصیت من به خانواده ام این است که هر وقت شهید شدم به خانواده ام تبریک بگویید تا خانواده من خوشحال شوند و دعا می کنم شهادت من زمینه ای را جور کند که بقیة اعضای خانواده ام، شوق آنها را بگیرد و از خداوند می خواهم بیش از هر چیز به پدرم صبر دهد و از مادرم می خواهم که اگر برای من گریه میکند از شوق خوشحالی برای من گریه کند و من گفته ام که این آرزوی من است که شهید بشوم چون شهادت میانبری است برای تکامل و رسیدن به خدا و برای این که بهشت را نصیب خود کنیم .

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

زندگینامه شهید عزیز اللّه ادیبی پور:

بسمه تعالی

عزیز اللّه ادیبی پور در تاریخ 1342 درشهر ستان دزفول چشم به جهان گشود.

از بدوشروع انقلاب یعنی باشروع تظاهرات مردمی برعلیه شاه که اکثرفعالیت ها ازمساجدشروع شده بود ایشان نیز فعالیت خود را ازمساجد شروع کردند چنانچه مرکز فعالیتها با شروع انقلاب در مسجد بازار بود ایشان نیز در مسجد شروع به فعالیت کردند.

زمان شهادت: شهید عزیز اللّه ادیبی پور در مورخه 14/2/1360 در یکی از جبهه های دزفول در صالح شطط بعد از خنثی کردن یک میدان مین به همراه همرزم شهیدش سید حسن غفاری به درجه رفیع شهادت نائل آمد و این در صورتی بود که عملیات های اصلی و کلی رزمندگان در جبهه ها شروع شده بود و اکثر فعالیتهای ایشان شبیخون و خنثی کردن میدان مین بوده است.

روحش شاد و یادش مستدام باد.

 

شهید محمد برنا

| چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیتنامه برادر شهید : محمد برنا

هر کس که مرا طلب کند ، میباید آنکس که مرا یافت میشناسد ، آنکس که مرا شناخت دوستم میدار آنکس که مرا دوست داشت بر من عشق میورزد و آنکس که به من عشق ورزید من به او عشق میورزم و به آنکس که بدان عشق ورزم میکشم او را و آنکس را که کشتم خونبهایش بر من واجب است و آنکس که خونبهایش بر من واجب شد پس من خود خونبهایش هستم .

به نام خداوند شهیدان و با سلام و درود به رهبر کبیرمان و نور چشم امت اسلام قلب ملت و امید مستضعفان جهان خمینی کبیر و با سلام درود بر تمامی شهدای اسلام این چند جمله و نوشته ای با دست ناتوان مینویسم امیدوارم که خداوند قبول کند و برای امتم و خانواده ام مفید باشد پس خدا خود کمکمان کن تا از بزرگان صالح و شهداء خودت باشیم و از کسانی باشیم که نعمت داده ای ، و ای معبود و یکتای عالم مرگم را فقط در راه خودت قرار ده تا شاید مورد قبول و لطف تو گردم پروردگارا ارادهای عطا کن تا تمام اعمالمان را فقط برای تو انجام دهیم و نه برای ظاهرسازی و نفس اماره باشد زیرا نفس شیطانی ما را ببدی میل می دهد مگر اینکه خود رحم کنی برادران بدانید زندگی و دنیا مثل پلی است که باید از روی آن گذشت و به جهان نهایی و آخرت رسید و توقف روی آن نباید بکنیم و دنیا همچون مقدمه ای برای آخرتمان است پس چه بهتر که برای رسیدن به اعلا درجه کمال معنویت بهتری و بزرکتری داشت خود یعنی خون سرخ خودمان را تقدیم خدا کنیم تا انشاءالله که خدا قبول کند و آخرتمان را با دادن خون خود بخریم نه خریدی مادی بلکه خریدی معنوی و آن رضای باری تعالی باشد .

ای عزیزان درست است من احساس میکنم که نا حال در طول عمرم نتوانستم خدمت بسزایی به اسلام و قرآن بکنم و شاید بتوانم با مرگم خون ناقابلم را فدای اسلام بکنم و از این هم باید خوشحال باشیم و این مرگ و درس را آموزگارمان امام حسین(ع) به ما یاد داده و میدانیم که مکتب انا لله و انا لیه راجعون است پس خانواده و نزدیکان هیچگونه ناراحتی در مرگ من ندار و از شما می خواهم برای رضای خدا و شادی روح ما هیچ گونه ناراحتی نکنید و لباس سیاه و از این قبیل نپوشید بلکه افتخار کنید که شما نیز توانسته اید فرزندی حقیر و ناقابل را تقدیم خدا کنید و افتخار شما طوری باشد که برای جامعه همیشه الگو و سمبل نیکی و یاور انقلاب باشید و همیشه بیاد خدا باشید ای عموم مردم و ای برادران و خواهرانم از امام دور نشوید و تمام حال بیاد امام باشید و او را دعا کنید و پشتیبان او باشید و از روحانیت مبارز همیشه در سنگر انقلاب حمایت کنید زیرا همانطور که امام می فرماید روحانی مثل یک طبیب و همه جا و برای همه است و با این پشتیبانی و یاری مشت محکمی بر دهان ابر جنایتکاران امریکا و شوروی و ایادی خودفروخته آنها در داخل و خارج میزنیم و با خواست خدا آنها نابودند و اسلام پیروز و ای عزیزان مواظب اعمال و کارهایتان باشد تا مگر خدا نخواسته خدشه ای در اسلام داریتان و در پاسداری از قرآن انحرافی چه گروهی و سازمانی و غیره ایجاد نشود و چند کلماتی با برادران رزمنده و پاسدارم – ای برادران عزیز شما با اتکاء به خداوند و یاد او به به پیش روید و بدانید تا یاد خدا و پشتیبانی مردم هست پیروزید و خداوند خود وعده نصرت داده .

ان تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم و با بعثیون کفار به سختی مبارزه کنید و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکسبون دین الله (بقره 193) .

برادران پاسدار همانطوریکه پاسداری شجاع در جبهه علیه کفار هستیم نیز پاسداری شجاعتر و پر استقامت تر برای خود باشیم و بقول امام نکند که این پیروزیها در جهاد اصغر موجب غرور ما شوند و پای خود را از گلیم خویش بیرون نهیم و از یاد خدا غافل شویم . چند کلماتی با برادران جلسه ، برادران عزیز و معلمان من شما نیز به فعالیت خود هر چه بیشتر افزوده و جلسه را بهتر نگهدارید و درست است که برادران من نتوانستم زیاد به مسجد بیایم و از شما و جلسه کسب فیض برم ولی امید دارم که مرا ببخشید و ای مبلغین از همین بیشتر سعی کنید تا برادران را جذب کنید و از انحرافات آنها جلوگیری کنید که مسئولیت شما بسی بزرگ است و چند کلماتی با برادران عزیزم : که چه بگویم که بخدا قسم حقیرم از نوشتن برای شماها بزرگان هستید و گرچه شما برایم مایه سرعش بوده اید ولی در هر حال همیشه جمع خود را هر چه بیشتر و بهتر داشته باشید و تمام درد ما و گرفتاریها را بهم در میان بگذارید و در صدد رفع آنها باشید و برادران همیشه وصایای شهید عزیزمان محمود و عبدالعلی را بجا بیآورید و اجتماعات خود را داشته باشید و حتماً به خانواده های شهدا به اندازه توانایی سر بزنید ، زیرا که خود بهتر می دانید و ای برادران بر ایمان دعا کنید تا اینکه خداوند مرا ببخشد و اگر تقسیرات و اشتباهاتی در اعمالم مشاهده کرده اید که انشاءالله مرا ببخشید و در آخر چند کلماتی و نصایحی حقیر از فرزندی حقیربرای خانواده و آشنایانم :

پدر عزیز امیدوارم که مرا عفو کنید که نتوانستم فرزندی شایسته و زحمت کشی برای شما باشم و امید عفو دارم و امیدوارم بعد از من پدری و فردی شایسته باشی چه در کارهایت و اخلاقت و چه در مسئولیت و هر چه بیشتر ، بهتر خون من باعث تغییر و انقلاب در خانواده و همة ما بشود ای برادران رحیم و احمد از شما کمال تشکر را دارم و از شما می خواهم که همیشه مهر و محبت خود را همانطور که همیشه داشته اید هرچه بیشتر و بهتر همیشه و در هر حال داشته و از شما می خواهم که یار و یاور امام باشید و همیشه یاد خدا کنید و برادرانی فعل و تا بتوانید کمک به مستضعفان نمائید برادر احمد تو نیز که الان نمی دانم در کدام جبهه حق علیه باطل هستی که خدا نگهدار تو باشد امیدوارم که رفتن ما به جبهه و خدمت بر ایمان هدفدار باشد و نیتمان پاک و خالص باشد و چه با قلم و چه با زبان و یا اسلحه مان حهت خدمت به اسلام باشیم و ای خواهرانم که شما باید هر یکتان چون زینب(س) باشید و همچون زهرا (س) فرزندان پاک و مبارز اسلامی پرورش دهید و هر چه بیشتر حجاب و عفت و پاکدامنی خود را حفظ کنید و در بپا داشتن نماز ای عزیزان خانواده سهل انگاری نکنید زیرا که نماز سنبل و سلاح ما مسلمین است و همیشه نمازتان را به جا آورید در نمازجمعه ها و دعاها شرکت کنید و گرفتن به این مراسم غفلت نکنید زیرا به وسیله همین دعاهاست که بتوانیم بخدا نزدیک شویم و خدا ما را یاری می کند و همین نمازجمعه هاست که وحدت مسلمین در آن است و با کمبودها بسازید و صبر و استقامت داشته باشید و از افراط و تفریط کاریها جلوگیری کنید و در نظر داشته باشید که از چه نظر مادی و اقتصادی ما در چه وضعی هستیم برادران من اندی چند مقداری پول دارم هر چه مقدار که می دانید به مستضعفان کمک کنید و اگر قرضی یا چیزی داشتم آن را بدهید و حتی برادر رحیم یک خواهش دارم که شما یادگیر از برادران به روابط عمومی سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی رفته و از برادر ...یک بیرق سبز و قرمز بگیرید و آنها را به درب منزل نصب کنید همة شما را بخدا می سپارم به امید خدا .

(همة لباسهای نظامیم و دیگر وسایل را به فقرا یا تحویل سپاه دهید .)

خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

والســــلام

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگی نامه برادر شهید محمد برنا

برادر شهید محمد برنا در سال 1343 در خانواده‏ای متوسط اما بسیار مذهبی چشم بجهان گشود و دوران کودکی بلکه تمام دوران زندگی خود را صرف مجالس و محافل دینی نمود و بعداز شروع انقلاب اسلامی ان برادر نیز همانند سایر برادران همطراز خویش با دید عمیقی که نسبت به این نقلاب داشت و اینکه حیات اسلام را در باور نگهداشتن این انقلاب جهانی حضرت مهدی موعود (عج) است ، به پاسداری از انقلاب اسلامی مشغول شد . این برادر متعهد با مایه گرفتن از تعالیم مقدس اسلامی و الهی و با راهنمائی قرآن و قوانین اسلام و ولایت فقیه نه تنها در مبارزه با خصم بلکه در مبارزه با نفس که بقول امام جهاد اکبر است ، نیز در مبارزه با نفس که بقول امام جهاد اکبر است ، نیز ، بسیار کوشا و موفق بود . برادر شهید در تمام دوران انقلاب در تمام دوران انقلاب چه پیش از جنگ و چه بعد از آن با بصیرتی که قرآن مجید به مؤمنان راه خدا سفارش می‏دهد و با آن بینش الهی خویش طرحها و توطئه هائی را که دشمنان داخلی و خارجی بر علیه کشور اسلامیمان ریخته بودند شناسائی و به شدت با آنها مبارزه می‏کرد و در تمام دوران زندگی پرافتخار خویش هرگز از مبارزه با آنها خسته نشده و تعصبی خاص نسبت به اینروهکهای محارب  با انقلاب اسلامی  داشت وبا تیز بینی نشت گرفته از اسلام آنها را طرد ومحکوم میکرد، واقعا قلم از به نظم و نثر درآوردن کلماتی درمورد زندگی این بزرگ مردان تاریخ اسلام عاجز و فکر نیزخسته است ؟زیرا باید این الگوهارا معرفی کرد و از چهره‏های نورانی نها زنگار مادیات را زدود ، و معرفی کرد تا از این نمنه ها و از این پاک باختگان شیر مردانی چونان خودشان و پرورده شود .برادر شهید محمد برنا دارای اخلاقی بسیار نیکو و حسنه بود بطوریکه احدی از دوستان خوبی را نیازرد و انسانی پاک ، ساده و بی آلایش و خالی از هر گونه مکر و حیله بود و همه دوستان او شدت علاقه را نسبت به وی ابراز میداشتند : و او را فردی بسیار مؤمن ، متقی با وقار میدانسته و نهایتاً بسیار دوست میداشتند این صفات به مال نوشتن در مورد خصوصیات اخلاقی وی را نمیدهد و فقط یکی از خصوصیات اخلاقی بارز این شهید با مجد ، اینکه هرگز چهره اش را غصبی از دوستان ، عبوس و گرفته تبسمی که پیامبرش سفارش به مؤمنان میدهد از لبانش ترک نمیشد . در حین سکوت راز دار و در حین رازداری ، متواضع و در حین متواضع بودن بون ، پر تلاش و در حین پر تلاش ی عابد و در عبادت چونان پرنده ای بود که پرواز بسوی ا…را شروع کرده و حضور قلبش را خبر می داد .

برادر شهید محمد برنا اوقات زمستان را به درس خواندن مبادرت میورزید و در اوقات فراغت تابستان روح بزرگ خویش را با کار کردن صیقل می داد ، چرا که مولایش علی (ع) می‏فرماید : کار روح انسان را صیقل می‏دهد و او نیز شیعه و پیرو او بود . همچنین این برادر شهیدمان دررس خواندن نمونه بود و جزء شاگران نمره اول کلاس بود و حتی اوقاتی که در جبهه بودند با وجود اینکه حدود نصف سال را سر کلاس حضور نداشتند با نمرات عالی از دروسی که امتحان داده بودند قبول شدند . آری این سرباز نمونة اسلام است. گاهی در سنگر درس دشمنان اسلام را سرافکنده می‏کند و گاهی شکست دشمن را در جبهه می یابد لذا درس را رها می کند و و به مبارزه با دشمن در جبهه میپردازد آنگاه که  در مدرسه است با تبلیغی ، با درس خواندنش و با فعالیت در انجمن اسلامی مدرسه اش حضور در صحنة انقلابش را به خدا و ثابت می‏کند و گاهی با رفتو شهید شدنش ، مؤمن بودن به خدایش را اظهار و نمایان میسازد .

برادر شید محمد برنا از ابتدای جنگتحمیلی در ارگانهای انقلابی ، اسلامی مشغول خدمت و از آنجا به جبهه نبرد حق علیه باطل اعزام گردید و خدایش او را انتخاب می کند و جزء منتخبین و قبول شدگان آزمایشهای الهی محسوبش میدارد و بسوی خویش می‏خواندش . شهید مجمد برنا در حلة پیروزمندانة  رمضان با وجود اینکه مصداق عالی کلمه رمضان شده است چرا که رمضان یعنی پاک کردن نفس از بدیها و آلودگیها در حالیکه نفس مطمئن شده است و خدایش ازاو راضی است و او نیز از خدا راضی بسوی او می شتابد .

خداوند انشاء الله روح او و همراهان و همرزمانش را با روح شهیدان جنگ بدر و حنین و کربلا محسور نماید . انشاء الله خداوند منان توفیق ادامة راه این شهیدان را گرانقدر و پاکباخته را به ما عطاء نماید .

انشاء الله

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره ای از برادر شهید محمد برنا

 

برادر شهید محمد برنا هنگامی که در جبهة نبردحق علیه باطل حضور داشتند چند شبی بود که دوستان و همرزمش متوجه غیبت او بودند ، در یک نیمه شب برای پیدا کردن او به جستجو می پردازند ، بعد از مدتی جستجو یکی از برادران همرزمش او را در یک محل خلوتی در حال رازو نیاز با پروردگار و خالق و معبود خویش و نماز شب خواندن می یابد و او را در گرریستن و طلب مغفرت از معبود غفار خویش میبند .

آری مردان خدا را هر فرصتی برای نزدیک شدن به خداوند و پرورندان روح بلند خویش کمال استفاده را میبرند تا روح بلند خود را بلندتر و مقام عالی خویش را در نزد پروردگار متعالی نمایند .. ومحمد برنا یکی از این مردان و پاک باختگان ، راه خدا می باشد که اینچنین و در این موقع حساس از اوقات خواب و استراحت خود برای نزدیک شدن به معبود و معشوق خویش استفاده می‏کند.

یکی از دوستان نزدیکش چنینی تعریف می‏کند :

در ایام ماه مبارک رمضان و چند روز قبل از عملیات ظفرمندانه رمضان برادر شهید محمد برنا برای دو روز به شهر آمده بود این دو روز را روزه گرفته بود و در چنین حالی به من (دو شهید) گفتند که از اینکه نمی توانم در جبهه روزه بگیرم خیلی ناراحتم کاش در جبهه هم می شد روزه گرفت . این سخنی است که برادر شهیدمان در حالی که در جبهه با باطل می‏جنگید از ته قلبش بیرون می آید واینچنین اظهار ناراحتی می کند . و این ناراحتی برادر شهیدمان تنها نیست ، بلکه ناراحتی درونی تمام شهیدان و رزمندگان اسلام بوده و هست و آرزو میکند تا بتوانند در حین جهاد اصغر (جهاد با کفار ) جهاد با نفس(روزه) نیز داشته باشند . برادر شهیدمان هنگامی که برای دیدن خانواده و اقوام و دوستان به شهر می آمد روزهای دوشنبه و پنجشنبه راحتی المقدور روزه می گرفت و این نشانگر شدت توجه وی به خودسازی و علاقه به رهبر خود امام خمینی (ره) انجام فرامینش در جهت خودسازی درونی می باشد .

 

والسلام


شهید ناصر بلخ

| دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۷ ب.ظ

وصیت نامه برادر شهید: «ناصر بلخ»

بسم رب الشهداء

سلام به خانواده و دوستان و برادران ، من آخرین حرف هایم را با شما درمیان می گذرام. برادران و خانواده راهی را که من انتخاب کرده ام ، راهی است که قبلاً به دنبال آن می بودم و هم اکنون به آن رسیدم. وآن راه جهاد و شهادت است.چرا که جهاد نقطه تکامل انسان است. انسان با جهادوشهادتش به بشریت کمک می کند که آن ها بتوانند کار هایی را که برای خدا انجام می دهند همانندعلم اندوزی و غیره، زیر سایه خون شهدا انجام دهند.

پدر و مادر بزرگ و مهربان ، این راکه من رفتم ، این راه خداست، لکن شهید مقامش پیش خداوند خیلی بزرگ است، همچنانکه خدا می فرماید : من هر که را دوست بدارم ، او را به قتل می رسانم، وهر که را به قتل رساندم،

می برم و خونبهایش را می دهم.

پدر و مادر عزیز، اگر ناراحتی از من دیده اید ، مرا به بزرگی خودتان ببخشید و مادر، امیدوارم شیرت را حلالم کنی. پدر و مادر خیال نکنید که من از میان شما رفته ام چرا که هر جا که باشید من با شما ودر میان شما هستم.

پدر اگر من در گذشته برای شما ناراحتی ایجاد کرده بودم، از این بود که نمی دانستم، وحالا می دانم که حق با شماست. پس حالا معذرت می خواهم.

مادر و پدر برای من گریه نکنید، بلکه چهار برادری که دارم، آن ها را بزرگ کن و لباس نظامی به تن آن ها بکن عازم به جبهه فرما.و راه و حق و حقیقت را به آن ها نشان بده. ما همه به سوی خداوند می دویم، و شما هم به سوی خداوند می روید.پس چه بهتر به نیکو ترین و وجه برویم، و بهترین توشه را برای آخرت همراه داشته باشیم. که این توشه جز با عمل نیک و آن هم عمل نیکی که برای خدا باشد بدست نمی آید. برادران کلیه ستاد و مسؤلین ستاد از پا ننشینند، تا پیروزی عدل الهی، و نابود کردن ارتش صدام و صدامیان به زمین بزنید. چنانچه اسلام در خطر است. ما همه جان خود را برای خداوند و اسلام و امام که یک رهبر واقعی است، ما همه جان خود رانثار بکنیم. باشد که خداوند این هدیه کوچک ما را بپذیرد.

دوستان و برادران عزیز از همه شما درخواست می کنم در زندگی پیامبران به خصوص امام حسین بن علی(ع) بیشتر مطالعه کرده و نکات زندگی آن ها را فرا گیرید و عمل کنید، و امیدوارم که در تمام جبهه ها چه در جبهه نفس و چه در جبهه جنگ پیروز و سر افراز به بیرون بیایید و از کتاب خدا «قرآن» و کتاب علی (ع) «نهج البلاغه» استفاده و عمل کنید، و همیشه در همه کارها به یاد خدا باشید.

برادر کوچک شما ناصر بلخ

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگی نامه ی برادر شهید ناصر  بلــخ

ولا تحسبن الذین فی سبیل الله امواتا بل احیأ عند ربهم یرزقون :

بنام خدا و با یار هستی بخش او که جانها از او توان و قلبها از او روشنایی ، یاران در پناه او محبت و دلباختگان در لوای او می آرمند و عاشقان در عشق او پر و بال سوخته به دیار رحمت بی منتهایش پر می کشند و بار دیگر بپای گلی از گلزار شهیدان ، شیفتگان علی (ع) و پاکباختگان مکتب حسین و دلباختگان زهرای مرضیه می نشینیم تا رمز و راز و نیایشها او را هر چند کوتاه و با قلم شکسته و ناتوانی اما رمق در رگها دویده بیان کنیم . خدایا بار دیگر سخن آغاز کردیم تا کلام و پیام و رمز فتح و ایثار و شهامت شهیدان را زیر لب زمزمه کنیم تا نکند این شهیدان بخون خفته مان در ذهن ها فراموش شوند و دیگر با آن ها بیگانه شویم تا نکند خدای نا خواسته عهد و پیمانی را که در ابتدا با آن ها در ایام مبارزه بر علیه ظلم و ستم و کفر و شرک و نفاق بستیم از یاد ببریم و در لاک خویش فرو رویم و اصلاً فراموش کنیم که چه خونهای پاکی در پای این نهال مقدس جمهوری اسلامی ریخته شد تا این حکومت مقدس در این سرزمین گل کرده و شکوفه داده است .

شهید ناصر بلخ در اول شهریور ماه 1341 در خانواده مذهبی و معتقد به اسلام پا بعرصه ی وجود گذاشت از آنجا که در خانواده ای مذهبی و معتقد و پای بند به احکام الاهی بود با پدر به مسجد این سنگر همیشه زنده ی اسلام پا نهاد و با بپا داشتن نماز اولین پایه ی محکم الهی ایمان و تعهد خود را نسبت به خداوند قادر متعال پایه ریزی کرد دوران کودکی وی همواره با حوادس مختلف گذشت تا این که در سفری به مشهد که همزمان با قیام امت مسلمان بود از مشهد به قم عزیمت کردند در قم بود که خبر شهادت مرحوم سید احمد کافی منتشر شد بعد از نماز مغرب و عشا اعلام می شود که مجلس ترحیمی به مناسبت شهادت مرحوم کافی برقرار است از آنجا که شهید علاقه‌ی زیادی از آوان کودکی به انقلاب داشت با افراد دیگر به طرف محل مجلس منعقده می رود بعد از حادثه خود شهید برای پدرش نقل می کند که بعد از این که مجلس منعقد می شود بعد از سخنرانی یک روحانی بالاخره مجلس را طاغوتیان بر هم زده و مردم بطرف خیابان آمده اند و کار به تیراندازی و پرتاب گاز اشک آور کشیده می شود که شهید نیز بطرف محل اقامت خود راهی می شود دوران کودکی ایشان سپری می شود شهید در این اوان در تظاهرات و فعالیت های ضد رژیم سعی و کوشش زیادی همراه با دگر افراد مسجدی خود می کند و در این راه متحمل رنجهای زیادی می شود تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز می شود شهید بعد از پیروزی انقلاب همواره محافظی محکم و پا بر جا برای انقلاب بود و تا آن جا که می توانست و از دستش بر می آید از کمک به انقلاب دریغ نمی کرد ضمناً یاد آوری می شود که شهید همانند شاگردی ماهر و براستی فرزندی خلف و صالح در دکان پدرش کار می کرد و همواره یار و یاوری برای پدر بود حوادث بعد از پیروزی یکی بعد از دیگری رخ می داد تا این که جنگ تحمیلی عراق به دستور امریکا از جانب مهرة سر سپرده و مزدور غرب و شرق بر ایران اسلامی آغاز می شود شهید نیز سریع خود را به مسجد معرفی می کند و در میان قیل امت حزب الله از حریم انقلاب و مرز و بوم اسلامی به دفاع می پردازد شبها در سنگر نگهبانی و روزها در میان دوستان و میانه های روز و میانه های شب هنگام فراغت هر وقت که می شد به دعا می پرداخت او همیشه راز و نیاز عمیق با خداوند سبحان داشت هر وقت داخل محیط بسیج می شدیم صدای ضبط صوتی را که او امانتی دعای کمیل مولایش علی (ع) را گذاشته بود و گوش می کرد و آن اشکهایش که خدا یا گویی در این عالم نبود و از مرز خاکیان پا فرا نهاده و در صفر اولیای تو با توبه راز و نیاز می پرداخت و خلاصه این که احکام خدا را بخوبی بجای می آورد و جلسه ی قرآن از او ترک نمی شد هیچگاه دیده نمی شد که کسی را ناراحت کند تا زمانی که در میان دوستان بود مجلس دوستان را خوشبو از اخلاق پاک و مطهر و سخنان دلربایش می کرد گویی گلی بود از گلستان عاشقان که دیدار محبوب را انتظار می کشید او همواره با دوستانش راهی جبهه های مختلف می شد تا از اسلام و انقلاب اسلامی پاسداری کند هنگامی که برای آخرین بار می خواست به جبهه برود به پدرش می گوید که اگر مرا دوست داری خودت باید مرا روانه جبهه کنی و نیز به مادرش می گوید که اهمیتی ندارد که بر سر مزارم حاضر بشوید یا نشوید آنچه اهمیت دارد این انقلاب و اسلام و رهبر هستند ما باید فدای اسلام و قرآن و امام بشویم تا در سایه ی این نور راه و سراط مستقیم بپیمائیم که از اولیای خدا عقب نمانیم آری این سخنان شهید برای ما باید اسوه باشد نه این که فریادمان تنها در سخنمان باشد همچون مولایمان علی (ع) باید در سنگر عمل به احکام الاهی نیز این چنین محکم و پابرجا و استوار حرکت کنیم تا آنچه را که مد نظر خدای تعالی که همان خلیفه الله روز انسان است برسیم تا اینکه شهید راهی زجبهه می شود و همراه با دیگر شهدای عزیز در عملیات فتح المبین با نام مقدس زهرای علی ، زهرای رسول الله و زهرای خداوند متعال به ملکوت اعلی پر میکشد تا شاهدی دیگر باشد از شهیدان به خون خفته در این راه حق تا شاهدی دیگر باشد از خیل عظیم ره پویان و پاکباختگان مکتب حق که مبادا حق در این راه شکستی و خللی و ضعفی در آن رخ نماید آری شهیدانمان رفتند و این حکومت و این اسلام و این بقول امام بزرگوارمان امانت عظیم و این امام و رهبر را به ما سپردند و باشد که ما هم پاسداران خوبی باشیم تا از این خونهای پاک محافظت کنیم . و نگذاریم بار دیگر حکومت سرسپردگان و ظالمان بر سر کار آید زیرا که شهید در آخرین کلامها و گفت گوهایش با اهل منزل سفارش بچه ها را می کند که روزی به فلسطین بروند و این سرزمین عضب شده را از دست ظالمان و حاکمان جور و غاصبان سرزمین مسلمانان و اولیای خدا را از لوث وجود کفار پلید و دشمنان خدا و رسول او پاک کنند .

(( نصر من الله و فتح قریب ))

روحش شاد و راهش مستدام باد

شهید عبدالغفور پشم فروش

| سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۳ ب.ظ

بسم اللّه الرحمن الرحیم

وصیتنامه برادر شهید عبدالغفور پشم فروش

و اگر خدا بر تو ضرری خواهد هیچ کس دفع آن نتواند و اگر خیر و رحمتی خواهد باز احدی رد آن نتواند که فضل و رحمت حق به هر کس از بزرگان بخواهد البته میرسد و اوست خدای آمرزنده و مهربان.                       (آیه 16 از سوره هود)

سلام علیکم،بر تمام افراد خانواده و آشنایان و دوستان و برادران دینی که این وصیت نامهرا میخوانند هر چند من کوچکتراز آنم که بتوانم پندیا اندرز یا پیامی برای شما بدهم لیکن اسلام خواسته است که هر شخصی مسلمان وصیت کند اگر من در این راه کشته شدم خودم این راه را پذیرفته ام و خودم این راه راقبول کرده ام و هیچکس مسئول جان من نیست و امیدوارم که من هم جزو شهداء قرار گیرم و خداوند تبارک و نعالی جان این نا قابل را در راه حق قبول نماید ،برادران و خواهران همیشه به فکر آخرت باشید و نگذارید تا دنیا شما را به خود مشغول نماید و از دنیا برای رسیدن به بهشت و رضای خداوند تبارک و تعالی استفاده نمایند .عزیزان همیشه به خدا فکر کنید که هر چه او خواهد همان است .ای کسانی که صدای مرا می شنوید من یک آرزو داشتم و آن هم این بود که یاور امام باشید و بتوانم زندگیم را هدف دار کنم و هدفم همیشه خدا باشد این را فهمیده بودم و همیشه در نظرم بود که پایان چنین باشد .راه را تشخیص داده بودم ولی هنوز خودسازی من تمام نشده بود بر نفسم مسلط نبودم برادران بخدای مالک یوم الدین قسم که زندگی در این دنیا خاتمه پیدا نکی کند و این دنیا برای آن دنیا است و همه رفتنی هستیم آرزو های خود را کم کنید در فکر آخرت باشید و بیشتر فکر کنید و این موقعیت زمانی،بهترین موقعیت است بهترین وضع را در این کشور داریم امام را دعا کنید ،امام را دعا کنید . پیرو دستورات او باشید ای کسانی که می گفتید کاش در صحرای کربلا بودیم و به امام حسین (ع) کمک می کردیم الان آن روز فرا رسیده است از شما می خواهم به عنوان یک خیر خواه برای شما تمام زندگی و سرمایة زندگیتان را روی این انقلاب بگذارید که خیر خواهید دید و نفع زیادی خواهید برد خداوند معامله کنید و هیچکس حق ندارد در مرگ من ناراحت باشد و تأسف بخورد که هر چه خدا برایم بخواهد از جان و دل پذیرایم.

برای خانوادة عزیزم:

سلام علیک:

پدر و مادر عزیزم همیشه خدا را یاد کنید،همیشه از خدا کمک بخواهید که لحظه ای شما را به خودتان وانگذارید و آیة بالا را بخوانید سپس چه باک هر چه خدا خواهد و هیچکس نمی تواند آن را تغییر دهد مگر دعای خیر بندگان پاک خدا و کسانی که خدا آنها را دوست دارد هیچ نمی خواهم برای من ناراحت باشید مرگ حق است و این را بدانید همانقدر که شما مرا دوست می داشته اید من هم شما رادوست دارم ولی فکر کنید که چرا من روی این دوست داشتنها پاگذاشتم آیا کسی مرا وادار کرد؟خیر توجه کنید که انسان در این جهان نیامده است که دوست داشته باشد زندگی و دنیا را و بدنیا نیآمده که همینطور به زندگی ادامه بدهد ومراحله آن را یعنی از بچگی به جوانی و از جوانی به پیری و مرگ )طی کند و بعد هم در رختخوابی نرم و در زیر سایه ای خنک رخت از این جهان ببند و به انسان برای این ساخته نشده است انسانی که خدا می گوید تو خلیفة من در زمینی بلکه این خلیفه باید مراحلی را طی کند تا به خلیفة الهی برسد .به خدا توکل کنی و از هیچ چیز نهراسید.

مادر عزیزم تو را خیلی دوست دارم و دعای خیرم برای توست خدا همیشه یار و یاورت باشد از هیچ چیز نترس و هیچ ناراحت نباش که دنیا خیلی تند می گذرد و هیچ فکر این مباش که عزیزی از دست داه ای که دنیا محل گذر است،پدر گرامیم و دوست مهربانم امیدوارم همیشه خدا تو را هدایت کند وتو را نگهدار باشد پدرم چگونه از تو تشکر کنم تو چقدر صبور بودی خیلی دوستت داشتم پدر دوستدارم مردانه در عزای من بنشینی و فقط ذکر خدا بگوئی و توکل داشته باشی و ناراحت از مرگ من نباش که دنیا وفا ندارد و هیچوقت دل به دنیا نبند که خیلی سریع می گذرد و این چیزهای دنیوی همه اش امتحان است و آزمایش دل به اینها نبند پدرم دوست دارم از هیچ نترسی و فکر کنی که آیا در این دنیا چیزی هست که بتوانیم به آن دل ببندیم و بخاطر آن بمانیم و آیا بعد از این دنیا چه خواهد شد و پدر عزیزم توشة آخرت را جمع کن و دنیا خیلی سریع می گذرد.

این چند جمله را برای همسرم می نویسم نه برای تسلی خاطر بلکه حقایقی هستند کهمن توانسته ام در این جند سال عمرم بفهمم و درک کنم و این حقیقت چنین است که دنیا مزرعة آخرت است و چنین خداوند تبارک و تعالی فرموده است حال در این مزرعه که دنیا نام دارد چه بکاریم تا محصولی را در فصل اخر بدست آوریم تا این محصول بهترین محصول باشد و در آنجاضرر و زیان نبینم آیا همین دنیای فانی که به آن مشغولیم می تواند محصول آخرت را برای ما فراهم کند با خیر ؟به نظر من این تخم باید صبر و حقیقت باشد و همچنین توسیه به صبر و حقیقت چیست آیا صبر و در مقابل ظلم یا در مقابل مصائب برای رسیدنبه حقیقت در این دنیایی که ظلم بیداد می کند آیا باید در مقابل ظلم ایستاد یا باید صبر نمود؟یا اینکه باید مقابله کرد و ظلم را کوبید به هر عنوان و هر کاری و در مقابل فشارهایی که در این راه می بینیم صبر کنیم؟ و حقیقت آیا می تواند چیزی به جز رضای خداوند باشد؟ آیا حقیقت این است که بخوریم و بخوابیم یا این است که همة زندگیمان رنگ الهی داشته باشد؟و باید عرض کنم من این اهداف را با جان و دل قبول دارم و اگر هم چند وقتی ظاهراً به زندگی دنیوی مشغول بودم بخاطر این معنویت بوده است در اینجا چند کامه برای برادران و خواهرانم می نویسم شما رادوست دارم شما راه حق را انتخاب کنید و اهل فکر و اسلام و عمل باشید و سعی کنید که پاسدار از اسلام وامام باشید مادر و پدر را ناراحت نکنید و آنها را دوست بدارید و به آنها کمک نمائید.

والسلام علیکم و رحمت ا... و بر کاته

عبدالغفور  پشم فروش

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

زندگی نامه برادر شهید عبدالغفور پشم فروش

 

عبدالغفور پشم فروش در سال 1340 دیده به جهان گشود و کودکی و نوجوانی را در شهرستان دزفول سپری نمود . از همان اوان کودکی همیشه طرفدار مخلوق بود با شروع انقلاب اسلامی همپای و همراه با دیگر جوانان در خیابانها و مساجد شعار مرگ بر شاه سر داد و خود را وقف انقلاب اسلامی کرد با شروع جنگ تحمیلی وارد بسیج شد توسط برادران ارتشی دورة مقدماتی را گذراندو در بسیج مسجد امام جعفر صادق(ع) حضور فعال و مستمر داشت در عملیات های فتح المبین و خرمشهر شرکت کرد و در پلیس راه اسلامی مشغول به کار شد بعد بعنوان محافظ آقای آوائی وارد مرحله جدیدی شد مثل اینکه فعالیتهای مختلف او را راضی نمی کرد بعد محافظ شخصی آقای مخبر و آیت ا قاضی و یوسفی شد در همان زمانها بود که بصورت رسمی در سپاه پاسداران لباس مقدس پاسداری را به تن کرد بعد از مدتی از طرف سپاه به دوره معادل کاردانی بهداشت به تهران رفت از آنجا نیز بارها در عملیاتهای غرب و جنوب شرکت کرد بعد از موفقیت در دورة مذکور به دزفول باز گشت و به عنوان معاونت بهداری لشکر7ولیعصر مشغول به کار شد و سرانجام در عملیات بدر مورخ 26/12/1363 بعد از جانفشانیهای بسیار مزد زحمات خود را گرفت و صبح گاهان بعد از نماز صبح با اصابت گلوله توپ به داخل سنگرشان به همراه تعدادی از همرزمانش شربت شهادت را نوشید و لقاء پروردگار و خالق خود شتافت .

شهید عبد الرضا پنبه زن

| سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ب.ظ




 

بسم الله الرحمن الرحیم


 

زندگی نامه پاسدار رشید اسلام عبد الرضا پنبه زن

 

ان الذین قالواربنا الله ثم استقاموا...

آنانکه گفتند محققاً پروردگار ما خداست و براین ایمان پایدار ماندند فرشتگان رحمت بر آنها نازل شوند و مژده دهند که هیچ ترس و حزن واندوهی از گذشته خود ندارند و شما به همان بهشتی که انبیاء وعده دادند بشارت باد . (قرآن مجید) سخن از وجود افضل و مقدس و پاکی است که در پهنه هستی ، با جان نثاری و از خود گذشتگی و سوختن خویش ، محیط جامعه را برای تکامل و کمال بسوی نیکی و هدایت فرا می خواند . آن که در دریای موّاج خون با هجرت از وابستگیها و جهاد در راه خدا و پیکار با کفر و الحاد شنا می کند تا دیگران را در شط سرخ و خونین به شنا فرا خواند تا پاک شوند و حیات راستین یابند .

شهید عبدالرضا پنبه زن  درسال 1341 در دزفول شهر عاشقان شهادت چشم به جهان گشود و عمر سراسر رنج خویش را در کنار پدر و در کانون خانواده گذرانید . شروع زندگی دومش مصادف بود با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ، فعالانه برای حفظ دستاوردهای انقلاب کوشید و تا آخرین دقایق زندگیش این سخن امام را در وجود خویش پرورش میداد که روحانیت روح اسلام است و همیشه و در هر کجا می نشست و در هر جمعی حضور می یافت به دفاع از این ناشران اسلام (روحانیت) می پرداخت و سرسختانه و مقاوم در برابر سخنان یاوه گویان موضع می گرفت . از خصوصیات اخلاقی وی ، متانت ، آرام بودن و رفتار نیکو و در شأن یک مسلمان بود زمانی که امام فرمان بسیج عمومی دادند شهید عبدالرضا پنبه زن با ثبت نام در ذخیره و سپس در بسیج به ندای رهبر خویش لبیک گفت وطی دو بار که به جبهه اعزام گردید ، در کربلای خوزستان در فتح بستان همراه با عده ای از همرزمانش به یاران شهید امام حسین (ع) پیوست و با خون خویش سند سرافرازی اسلام و نابودی کفر را امضاء کرد.

 

یادش گرامی ـ راهش مستدام باد

                           والسلام